ب

ﻣﯿﺸﻮﺩ ... ﻋﮑﺴﯽ ﺍﺯ ‏« ﺁﻏﻮﺷﺖ ‏» ... ب.... ﺮ...... ﺍ.‌‌‌‌... ﯼ ... ﻣﻦ ﺑﻔﺮﺳﺘﯽ ...؟ !!
ﺟﺎﯾﯽ ... ﻣﯿﺎﻥ ‏« ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺖ ‏» !!... ﺩﺭﺳﺖ ... ﺭﻭﯼ ‏« ﻗﻠﺒﺖ ‏» !!!...
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ... ﺷﺒﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ... با ﺧﯿﺎﻝ ...
‏ « ﺯﺍﺩﮔﺎﻫﻢ ‏» ﺳﺮ ﮐﻨﻢ !!!...
ﺟﺎﯾﯽ ... که.... بر ﺍﯼ ...اوﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ... ﻃﻨﯿﻦ ﺻﺪﺍﯼ ‏« ﺯﻧﺪﮔﯽ ‏» ... ﺩﺭ ... ﮔﻮﺷﻬﺎﯾﻢ ﭘﯿﭽﯿﺪ !!... ﺻﺪﺍﯼ ... ﻗﻠﺐ ..... ‏« ﺗﻮ ‏» حس آغوشت غزلها را روانی میکند
چشم هایت شعرهایم را جهانی میکند

دستبرد از باغ لبهایت وَ مردن در خودم
بوسه ات من را چه ساده دزد و جانی میکند!

جبرئیل چشم تو دیشب مرا معراج برد
لمس دستانت دلم را آسمانی میکند

آینه دار تمام فصل های بی غبار
سینه ات با آینه دارد تبانی میکند

هیچ میدانی چرا صدها غزل در چشم توست؟
شاعری تنها درونت شعرخوانی میکند

خوب میدانم که فردا روزگار سنگدل
قصه ی عشق مرا هم بایگانی میکند.
دیدگاه ها (۵)

بـــا دوســـت داشـــتـــنـــم کنـــار بـــیابـــگـــذار عـــ...

نمی دانی..... .........اینجا...... چه دردی میکشم..... وقتی ب...

‍گفتم خدایا چگونه آغاز کنم؟؟؟گفت به نام من‍گفتم خدایا چگونه ...

دلتنگ که می شویهرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آیدمثلاگوشی ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط