از پله های یک ساختمان بلند بالا رفتم

از پله های یک ساختمان بلند، بالا رفتم
حتی،
فکر برگشت خسته ام می کرد.
تو چطور...
چطور از این همه
"دوست داشتن" برگشتی
دیدگاه ها (۲)

همیشه چیزهاییرا که نداشته امبیشتر دوست داشته ام،مثل توکه بسی...

سڪوتﻭﻧﮕﺎﻩﺭﺍ ﺑﺎهم یڪی می‌ڪنم ﻓﺮﯾﺎﺩﯼمی‌شوﺩﺑﯽﺻﺪﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﯼ ؟ﻓﺮﯾﺎﺩ ...

حاشا که مرا جز "تو"در دیده کسی باشد...

وقتی می‌خندیعشق،کوچک‌ترین اتفاقی‌ستکه می‌افتد

عزیز دلم پریشونم و به زیبایی تو فکر می کنم...دوست داشتم که ت...

خودم را کشان کشان می رسانم خانه و روی تخت پرت می کنمپلک های ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط