ایا صیاد رحمی کن مرنجان نیمجانم را

ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیم‌جانم را
بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را

اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من
دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را

به گردن بسته‌ای چون رشتۀ بر پای زنجیرم
مروّت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را

به پیرامون گُل از بس خلیده خار در پایم
شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را

در این کنج قفس دور از گلستان، سوختم، مُردم
خبر کن ای صبا از حال زارم، باغبانم را

ز تنهائی دلم خون شد، خدا را محرم رازی
که بنویسم بسوی دوستانم، داستانم را

من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم
که دیدم تازه با گرگ اُلفتی باشد، شبانم را

اسیرم ساخت در دست قضا و پنجۀ دشمن
دوچار خواب غفلت کرد از اوّل پاسبانم را


شاطرعباس صبوحی
دیدگاه ها (۴)

ای زلف تو چون مار و رخ تو چون گنجبی مار تو بیمارم و بی گنج ت...

دست بر زلف زدم، شب بود، چشمش مست خواببرقع از رویش گشودم تا د...

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا رادردا که راز پنهان خواهد شد ...

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولهاکه عشق آسان نمود اول ولی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط