دیگر به این رفتارهایش عادت کرده بودم

دیگر به این رفتارهایش عادت کرده بودم
همیشه خودش را جای دیگران می گذاشت
با ذهن خودش برای همه تصمیم می گرفت
گاهی خودش را جای شخصیت یک فیلم می گذاشت و می گفت اگر من جای او بودم فلان کار را انجام می دادم
گاهی خودش را جای یک فوتبالیست می گذاشت و می گفت باید در لحظه ی حساس بازی تصمیم دیگری می گرفت
از دوست و رفیق و خانواده گرفته تا افراد غریبه
فکر می کرد هیچ کس هیچ چیزی را بلد نیست؛ هیچ کس نمی تواند در شرایط حساس انتخاب درستی داشته باشد
او زندگی کردن جای دیگران را خیلی خوب بلد بود ولی ...
ولی زندگی اش پر از تصمیم های اشتباه بود
آنقدر خودش را در زندگی دیگران تصور کرد ، آنقدر به جای دیگران فکر کرد که زندگی اش را از یاد برد
زندگی او در بین صدها زندگی دیگر گم شد...
او نمی دانست تصور شرایط دیگران و به جای آن ها تصمیم گرفتن خیلی آسان است اما اگر همان موقعیت برای خودمان پیش بیاید شاید تصمیم های بدتری بگیریم
او نمی دانست هر آدمی فقط باید جای خودش زندگی کند
جای خودش فکر کند و تصمیم بگیرد
وگرنه دنیا پر می شود از آدم هایی که جای دیگران زندگی می کنند و در حل ساده ترین مشکل خودشان می مانند
حرف زدن ساده ترین کار دنیاست
اما عملی کردن همان حرف ها گاهی غیرممکن است...
دیدگاه ها (۲۴)

می گویند قلب هر کس به اندازه مشت بسته اوست....اما من قلب های...

بگذارید آدم هاهرچقد دلشان میخواهند بچگی کنند. . آنقدر آن چشم...

آدم نیاز دارد گاهی سر به هوا باشد و بلند بلند بخندد... تابغض...

کاش یک نفر بیاید و الفبای تمام کردن را یادمان بدهد.بیاید و ب...

یک “رادیو” بود که مثل پدربزرگ پیرِ پیر شده بود گاهی آنقدر “خ...

اگه یه روز با خودت رو به رو بشی چیکار می‌کنی؟ این سوال رو کس...

گاهی نگاهت می‌افته به یه پیرمرد که با لبخندش، تموم غصه‌های د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط