پارت213
#پارت213
زانو زدم و دستمو رو قبر بهترین دوستم کشیدم دوستی که تو همه مراحل زندگیم همراهم بود ولی الان... پوفی کشیدم و بوسه ایی رو سنگ قبرش زدن و از جام بلند شدم که نگاهم خورد به آرسام
تو شوک بود این دو روز هیچ حرفی نزده بود فقط غمگین به یه گوشه زل زده بود اروم قدم برداشتم سمتش و کنارش رو یه تخت سنگ نشستم...
که آروم گفت:چی میخوای؟!
شونه ایی بالا انداختم: انقدر خودتو اذیت نکن تینا راضی به اذیت تو نیست!
پوزخندی زد: ولی من خیلی اذیتش کردم و این حال حقمه!
مهسا: شاید تو اونو اذیت کرده باشی ولی مطمئنم تینا رو تورو بخشیده و اینکه خواهش میکنم با این کارا بیشتر اذیتش نکن
منتظر بودم بهم جواب بده ولی انگار نه انگار منم یه خدافظی زیر لب گفتم و از جام بلند شدم آروم قدم برداشتم پیش مامان و بابا...
(یک ماه بعد)
(حامد)
عصبی رو زمین ضرب گرفتم لعنت بهت آرش لعنت... حرصی نگاهمو ازشون گرفتم از شرکت احتشام بیرون اومدم سوار ماشینم شدم
محکم کوبیدم رو فرمون، امروز برای یه کاری اومده بودم شرکت احتشام ولی وقتی آرش و مهسا رو در حال بگو بخند دیدم!
حرصی ماشین رو روشن کردم و پامو گذاشتم رو گاز با سرعت روندم سمت خونه مون که بین راه گوشیم زنگ خورد
از رو داشبورد برداشتم با دیدن شماره شقایق اخمی رو پیشونیم نشست، این روزا چقدر پیشمونم که با شقایق ازدواج کردم
اخ که چقدر پیشمونم... گوشی رو پرت کردم رو صندلی کمک راننده و میدون دور زدم
روندم سمت خونه پدریم! اونجا بیشتر بهم ارامش میداد...
زانو زدم و دستمو رو قبر بهترین دوستم کشیدم دوستی که تو همه مراحل زندگیم همراهم بود ولی الان... پوفی کشیدم و بوسه ایی رو سنگ قبرش زدن و از جام بلند شدم که نگاهم خورد به آرسام
تو شوک بود این دو روز هیچ حرفی نزده بود فقط غمگین به یه گوشه زل زده بود اروم قدم برداشتم سمتش و کنارش رو یه تخت سنگ نشستم...
که آروم گفت:چی میخوای؟!
شونه ایی بالا انداختم: انقدر خودتو اذیت نکن تینا راضی به اذیت تو نیست!
پوزخندی زد: ولی من خیلی اذیتش کردم و این حال حقمه!
مهسا: شاید تو اونو اذیت کرده باشی ولی مطمئنم تینا رو تورو بخشیده و اینکه خواهش میکنم با این کارا بیشتر اذیتش نکن
منتظر بودم بهم جواب بده ولی انگار نه انگار منم یه خدافظی زیر لب گفتم و از جام بلند شدم آروم قدم برداشتم پیش مامان و بابا...
(یک ماه بعد)
(حامد)
عصبی رو زمین ضرب گرفتم لعنت بهت آرش لعنت... حرصی نگاهمو ازشون گرفتم از شرکت احتشام بیرون اومدم سوار ماشینم شدم
محکم کوبیدم رو فرمون، امروز برای یه کاری اومده بودم شرکت احتشام ولی وقتی آرش و مهسا رو در حال بگو بخند دیدم!
حرصی ماشین رو روشن کردم و پامو گذاشتم رو گاز با سرعت روندم سمت خونه مون که بین راه گوشیم زنگ خورد
از رو داشبورد برداشتم با دیدن شماره شقایق اخمی رو پیشونیم نشست، این روزا چقدر پیشمونم که با شقایق ازدواج کردم
اخ که چقدر پیشمونم... گوشی رو پرت کردم رو صندلی کمک راننده و میدون دور زدم
روندم سمت خونه پدریم! اونجا بیشتر بهم ارامش میداد...
۸.۰k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.