پارت229
#پارت229
آرش دستشو رو دست لرزونم گذاشت که دستمو پس کشیدم جیغ زدم:
ولم کن عوضی! ولم کن!
چشماش گرد شده بود به من نگاه میکرد، نگاهی به صورتش انداختم و زدم زیر گریه! انقدر گریه م شدید بود که نفسم بالا نمیومد..
گریم تیدیل شده بود به هق هق سرمو رو زانوم گذاشتم از ته دل زار زدم...
گرمی دست کسی رو نشونم حس کردم خواستم دستشو پس بزنم
ولی نذاشت و محکم دستشو رو شونه حلقه کرد سعی در تقلا داشتم ولی بهم اجازه نداد و سرمو تو سینه ش فرو بردم
از ته دل زار زدم! بعد از چند مدت دوباره اون کابوس لعنتی سراغم اومده بود...
کمی که اروم شدم از بفلش بیرون اومدم، با قیافه ایی که نگرانی توش موج میزد گفت: مهسایی چرا اینجوری میکنی؟! چی شده گلم؟!
دماغمو بالا گرفتم با صدایی که بر اثر گریه گرفته بود گفتم:
بیخیال چیز مهمی نیست!
انگار فهمید که نمیخوام در موردش حرف بزنم بخاطر همین گفت:
باشه، حالا هم پاشو برو دست و صورتتو بشور!
بعد با لحن شیطونی ادامه داد: شبیه گوریل شدی!!
چشم غره ایی بهش رفتم بدون اینکه جوابشو بدم بلند شدم و رفتم سمت دستشویی!
بعد از اینکه آبی به صورتم زدم از دستشویی بیرون اومدم با دیدن ارش که رو کاناپه نشسته بود
و دستاشو بیین سرش گرفته بود ناخداگاه اخمی نشست رو پیشونیم!
حق به جانب گفتم: چرا نرفتی؟!
سرشو بلند کرد: مگه باید برم؟!
مهسا: بله!!
پوزخندی رو لبش نشست، هیچی نگقت از جاش بلند شد دستی تو موهاش کشید:
انگار حالت خوب نیست! بیخیال اومدم ازت تشکر کنم برای جلسه امروز...
پوفی کشید و ادامه داد:روز خوش
آرش دستشو رو دست لرزونم گذاشت که دستمو پس کشیدم جیغ زدم:
ولم کن عوضی! ولم کن!
چشماش گرد شده بود به من نگاه میکرد، نگاهی به صورتش انداختم و زدم زیر گریه! انقدر گریه م شدید بود که نفسم بالا نمیومد..
گریم تیدیل شده بود به هق هق سرمو رو زانوم گذاشتم از ته دل زار زدم...
گرمی دست کسی رو نشونم حس کردم خواستم دستشو پس بزنم
ولی نذاشت و محکم دستشو رو شونه حلقه کرد سعی در تقلا داشتم ولی بهم اجازه نداد و سرمو تو سینه ش فرو بردم
از ته دل زار زدم! بعد از چند مدت دوباره اون کابوس لعنتی سراغم اومده بود...
کمی که اروم شدم از بفلش بیرون اومدم، با قیافه ایی که نگرانی توش موج میزد گفت: مهسایی چرا اینجوری میکنی؟! چی شده گلم؟!
دماغمو بالا گرفتم با صدایی که بر اثر گریه گرفته بود گفتم:
بیخیال چیز مهمی نیست!
انگار فهمید که نمیخوام در موردش حرف بزنم بخاطر همین گفت:
باشه، حالا هم پاشو برو دست و صورتتو بشور!
بعد با لحن شیطونی ادامه داد: شبیه گوریل شدی!!
چشم غره ایی بهش رفتم بدون اینکه جوابشو بدم بلند شدم و رفتم سمت دستشویی!
بعد از اینکه آبی به صورتم زدم از دستشویی بیرون اومدم با دیدن ارش که رو کاناپه نشسته بود
و دستاشو بیین سرش گرفته بود ناخداگاه اخمی نشست رو پیشونیم!
حق به جانب گفتم: چرا نرفتی؟!
سرشو بلند کرد: مگه باید برم؟!
مهسا: بله!!
پوزخندی رو لبش نشست، هیچی نگقت از جاش بلند شد دستی تو موهاش کشید:
انگار حالت خوب نیست! بیخیال اومدم ازت تشکر کنم برای جلسه امروز...
پوفی کشید و ادامه داد:روز خوش
۵.۱k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.