خواب بودی حیفم آمد با لبت بازی کنم

خواب بودی حیفم آمد با لبت بازی کنم
پیش خود گفتم کمی تمرین خودسازی کنم

پیش خود گفتم نمیخواهم در آغوشت کشم
یا نمیخواهم دگر از لعل شیرینت چشم

عهد کردم اندکی از خود نگهبانی کنم
شوق لمس روی تو درسینه زندانی کنم

عهد کردم نازنینم گرچه با چشم ترم
لذت بوییدنت را از سرم بیرون برم

تا که گفتم چشم تو از سر برون خواهم نمود
یک کلام و والسلام،الا همین بود و نبود

چشم وا کردی نشد عقل خودم راضی کنم
من غلط کردم! غلط کردم
دیدگاه ها (۴)

عشق را دنیا به نام ما نوشت عاشقم من، عاشق این سرنوشت در کنار...

‌ سوختم این سوختن ،را هم نگارم دید و رفتباختم در عشق و بر، ا...

ﺻﺒﺤﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﺁﻓﺘﺎﺑﻢ ...! ﺩﯾﺸﺐ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﯼ ﺍﻧﮕﺎﺭﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﮔﺮﻡ ﻭ...

خدایااگربنده مطیعینیستم دوستانی دارم که به ذکرت مشغول اندبه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط