و من هر شب در ویرانی دلم
و من هر شب در ویرانی دلم
زل می زنم به خیالت
دلتنگی بسیارمی کشاند
مرا به پای پنجره دوری ماه و
ستاره را که می بینم دلم بیشتر می گیرد
انگار سیاهی شب سایه می اندازد
بر پرده ی چشمانم ...
و من در بی تابی بسیار
دست و پا می زنم
تا مرز دیوانگی
فــــــsheybanـــــــؤاد
زل می زنم به خیالت
دلتنگی بسیارمی کشاند
مرا به پای پنجره دوری ماه و
ستاره را که می بینم دلم بیشتر می گیرد
انگار سیاهی شب سایه می اندازد
بر پرده ی چشمانم ...
و من در بی تابی بسیار
دست و پا می زنم
تا مرز دیوانگی
فــــــsheybanـــــــؤاد
۳۳۴
۰۲ مهر ۱۴۰۳