باید برای داشتنت میدویدم

باید برای داشتنت میدویدم،
زمین میخوردم،
بلند میشدم و ادامه میدادم...
باید برای داشتنت قید زمین و زمان را میزدم.
اما خواستم برایت بنویسم.
برای داشتنت قیدِ خنده هایم را زدم.
یک دختر وقتی چشمهایش نمیخندد
یعنی روزگارش خوب نیست.
یعنی دنیایش سیاه است و حال و هوایش ابری!
خواستم برایت بنویسم،
من برای داشتنت خودم را از دست دادم.
وکاش تو وسطِ تمامِ این دویدن ها روبرویم نمی ایستادی...
کاش نمیگذاشتی زانوهایم خم شوند،
زخمی شوند،
خسته شوند...
دلم میخواست برایت بنویسم.
من برای داشتنت قیدِ چشمهایم را زدم!
حالا تمام جهانم تیره و تار است.
و اما تو...
کاش برای چشمهایم یک قدم برمیداشتی.
آخر برایت نوشته بودم:
چشمهایم خانه ی امن توست!

#فاطمه
دیدگاه ها (۱)

باید باور کنیم تنهایی تلخ‌ترین بلای بودن نیست، چیزهای بدتری ...

❣ فصلها تغییر می کنند. گاهی زمستان است،‌ گاهی تابستان. اگر پ...

دوست داشتن، هیچ‌وقت زورکی نبوده و نیست؛ نمی‌توانی با مهربانی...

من زیاد از این خیابان گذر کردمتا بار دیگرببینمت،گاهی اندوەگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط