نام مارتیکو
نام : مارتیکو
پدر و مادری بی نام
خواهر ندارد
برادر : تاکیتو
نیم انسان و نیم شیطان
سن: در هر فصلی سنش تغییر می کنه
با کاتا ها دوست و با شیاطین میجنگه
قدرت خواصی مثل کاتا ها نداره ولی مشت و بازوی قوی داره به خاطر شیطان بودنش
داستان زندگیش ⇩
مارتیکو وقتی ۶ سالش بود مادرش تازه بچه دار شده بود و برادرش تاکیتو رو به دنیا آورد
شب بود!
من داشتم تلویزیون نگاه میکردم.
مادرم داشت استراحت میکرد
و داداشم خواب بود پدرم رو خیلی وقت بود از دست دادم
یهو در خودش باز شد ی شیطان خیلی بزرگ و ترسناک اومد تو خونمون.
من همینجور میلرزیدم و دعا میکردم فقط ی خواب باشه من دیدم مادرم را گرفت و کشت و جلو ی من داشت گوشتش رو میخورد و منو برادرم رو که دید ی ذره هم اشک تو چشمامون جمع نبود و عادی داشتیم نگاش میکردیم از ما خوشش اومد و ی انگشت کثیف و بزرگ گنده برداشت و فرو کرد تو کمر من و داداشم انگشت مثل شمشیر تیز بود ولی من ی تغییر کردم و شبیه شیطان ها شدم فکر کردم قراره بمیرم ولی فهمیدم اون شیطان من رو تبدیل به شیطان کرده و مارا به عنوان پسرش میدونه
من همونجا تو قلعه بزرگش بودم و خانواده جدیدم شیطان بودن من خیلی خونسرد بودم و چیزی برام مهم نبود حتی مادرم هم از دست دادم ولی هیچ حسی ندارم.
شاید الان بگید پس چجوری دوباره انسان میشی . من تو اتاق پدرم( شیطان )
ی کتاب دیدم که چند تصویر از کاتا ها بود دیدم چند بچه تقریبا هم سن و سال خودم تو اون عکس بودن و مثل این بود که پدرم میخواست اونارو بکشه ...
من چشمم رو ی دختر گرفته بود که انگار از همشون قوی تر بود و موهای مشکی و چشم های قرمز داشت چند شب بعد دیدم همون دختر با گروهش اومدن پیش من و میخواستن منو بکشن ولی اون دختر ( راشیا ) بهم نزدیک شد و دستامو گرفت و چشماش رو بست ی ورد خوند و من دوباره تبدیل به انسان شدم ولی هنوز هم میتونستم دوباره شیطان شم ولی یجورایی انسان شدم و میشه گفت نیم انسان و نیم شیطان و راشیا من رو با گروهش برد از اون قلعه و من رو آزاد کرد و اون ی خونه ی خیلی بزرگ داشت که بهم گفت میتونم باهاش زندگی کنم اون هم خانواده ای نداشت و من و اون در ان خانه ی بزرگ زندگی کردیم
برو پست بعدی و از رو اسم ها بگو مشخصات کی رو بگم 😘💗💗
پدر و مادری بی نام
خواهر ندارد
برادر : تاکیتو
نیم انسان و نیم شیطان
سن: در هر فصلی سنش تغییر می کنه
با کاتا ها دوست و با شیاطین میجنگه
قدرت خواصی مثل کاتا ها نداره ولی مشت و بازوی قوی داره به خاطر شیطان بودنش
داستان زندگیش ⇩
مارتیکو وقتی ۶ سالش بود مادرش تازه بچه دار شده بود و برادرش تاکیتو رو به دنیا آورد
شب بود!
من داشتم تلویزیون نگاه میکردم.
مادرم داشت استراحت میکرد
و داداشم خواب بود پدرم رو خیلی وقت بود از دست دادم
یهو در خودش باز شد ی شیطان خیلی بزرگ و ترسناک اومد تو خونمون.
من همینجور میلرزیدم و دعا میکردم فقط ی خواب باشه من دیدم مادرم را گرفت و کشت و جلو ی من داشت گوشتش رو میخورد و منو برادرم رو که دید ی ذره هم اشک تو چشمامون جمع نبود و عادی داشتیم نگاش میکردیم از ما خوشش اومد و ی انگشت کثیف و بزرگ گنده برداشت و فرو کرد تو کمر من و داداشم انگشت مثل شمشیر تیز بود ولی من ی تغییر کردم و شبیه شیطان ها شدم فکر کردم قراره بمیرم ولی فهمیدم اون شیطان من رو تبدیل به شیطان کرده و مارا به عنوان پسرش میدونه
من همونجا تو قلعه بزرگش بودم و خانواده جدیدم شیطان بودن من خیلی خونسرد بودم و چیزی برام مهم نبود حتی مادرم هم از دست دادم ولی هیچ حسی ندارم.
شاید الان بگید پس چجوری دوباره انسان میشی . من تو اتاق پدرم( شیطان )
ی کتاب دیدم که چند تصویر از کاتا ها بود دیدم چند بچه تقریبا هم سن و سال خودم تو اون عکس بودن و مثل این بود که پدرم میخواست اونارو بکشه ...
من چشمم رو ی دختر گرفته بود که انگار از همشون قوی تر بود و موهای مشکی و چشم های قرمز داشت چند شب بعد دیدم همون دختر با گروهش اومدن پیش من و میخواستن منو بکشن ولی اون دختر ( راشیا ) بهم نزدیک شد و دستامو گرفت و چشماش رو بست ی ورد خوند و من دوباره تبدیل به انسان شدم ولی هنوز هم میتونستم دوباره شیطان شم ولی یجورایی انسان شدم و میشه گفت نیم انسان و نیم شیطان و راشیا من رو با گروهش برد از اون قلعه و من رو آزاد کرد و اون ی خونه ی خیلی بزرگ داشت که بهم گفت میتونم باهاش زندگی کنم اون هم خانواده ای نداشت و من و اون در ان خانه ی بزرگ زندگی کردیم
برو پست بعدی و از رو اسم ها بگو مشخصات کی رو بگم 😘💗💗
- ۶۰
- ۰۸ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط