نمیدانم تو نیز نخواهی دانست

نمی‌دانم تو نیز نخواهی دانست
و همان بهتر که ندانیم
آنچه تاکنون وجود داشته است،
وجود خواهد داشت
همين‌هاست و همين‌ها نيز خواهد ماند
ايستادن و سماجت‌کردن و فراتر از فرا سرک‌کشيدن، مطمئنا فرسايشی فراتر به دنبال خواهد داشت
هنوز از اتاقِ همينگوی بوی باروت می‌آيد و ادکلنِ مرلين مونرو همچنان نيمه مانده است
و پيرزنان به وقتِ گذشتن از کفِ آخرین اتاق مایاکوفسکی دامن خود را جمع می‌کنند
يکی می‌آيد به زور
يکی می‌رود به انتخاب
پس اين‌ها همه اسمش زندگی است:
دلتنگی‌ها، دلخوشی‌ها، ثانيه‌ها، دقيقه‌ها،
حتا اگر تعدادشان به دو برابر‌ ِ آن رقمی که
برايت نوشتم برسد
ما زنده‌ايم چون بیداریم
ما زنده‌ایم چون می‌خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم؛ زیرا هنوز بر
گستره‌ی وسیع ِ ویرانه‌های وجودمان،
پانشینی برای گنجشکِ عشق باقی گذاشته‌ايم!

#حسین_پناهی
📚 #چیزی_شبیه_زندگی
دیدگاه ها (۲)

هم‌چون زنی عاشق ، که به بسترِ معشوقِ از دست ‌رفته‌ی خویش می‌...

تمام راه‌هابه تو ختم می‌شوندحتی آن‌هایی،که برای فراموشی‌ات،س...

بدون اهمیت روزها را مے گذرانيم ،کم مے خنديم ...تند رانندگے م...

همسفر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط