پارت ۱۳۲
پارت ۱۳۲
#جونگکوک
سومی: چی میگی ؟؟ من یکی دیگه رو بوس کنم؟؟ خودکشی!؟؟
من: انقدر مشروب خورده بودی که وقتی اومدم و تورو از اون کثافت جدا کردم به اون میگفتی جونگ کوک !! و منو نمیشناختی !!😭
سومی: امکان نداره !! من هیچ وقت تورو یادم نمی ره!
من: مجبور شدم بیهوشت کنم !! اوردمت خونه ولی بازم منو نمیشناختی!! 🥺💔 ...
نگاهش کردم اصلا نمیتونست حرفام رو باور کنه !
من: خودمو بهت معرفی کردم تا یادت اومد من جونگ کوکم!! مجبور شدم یه .. حح🥺 سیلی محکم بهت بزنم !!💔
سومی: فراموشی جز عادت های مستی من نبوده !! امکان نداره کوک !!
من: به جز فراموشی دیوونگی هم بهش اضافه کن !!
سومی: یعنی چی؟
من: میخواستی جلوی چشمام خودتو بکشی!! 😭
سومی: چی؟؟
بلند شدم و دستشو گرفتم آوردم تو اشپزخونه
من: نگاه !! اون چاقو که رو زمین افتاده رو میبینی !؟ میخواستی با اون خودتو بکشی!😭
برگشت و صورتمو گرفت با دستاش!!
سومی: آروم بگیر کوک ! حالا که سالمم !! گریه نکن !
من: میدونی چه بلایی سرم اوردی؟؟ 😭
سومی: کوک ! بس کن 😭
داشتم از شدت ناراحتی گریه میکردم یهو نگاهم رفت روی صورتش ! پنبه رو باید عوض میکردم! با همون چشمای پر از اشکم رفتم و یه پنبه گذاشتم توی دماغش!! ...
گریه ام به این بهانه خودبخود بند اومد! دستمو روی صورتش اونجایی که سیلی زدم گذاشتم!
من: درد میکنه؟
سومی: حح 🥺 نه !! اصلا دردی احساس نمیکنم!
لبامو رو اون قسمت گذاشتم و آروم و طولانی بوسش کردم!!
من: بیا بشین سر پا بهت فشار میاد!!
سومی: منو ببخش کوک!! ... اون خودم نبودم!!
من: چند بار بهت گفتم از اینا نخور!!
سومی: کوک !! میدونی چیه؟ .. من آدم ضعیفی ام !.... برای تحمل درد هام راحت ترین گزینه رو انتخاب میکنم!
من: دیگه نباید اونو انتخاب کنی!!
سومی: نمیتونم !! .. نمیتونم کوک ! سخته خیلی سخت!
من: من کمکت میکنم ! دیگه نمیزارم تو دردی داشته باشی!
سومی: پس هر وقت اوضاع بهم سخت گذشت چه طور تحمل کنم؟؟ ..
من: بیا پیش من تا برات راحتش کنم!! 💋
سومی: میشه حالا واسم راحتش کنی؟؟
نگاهش میکردم و منتظر بودم تا بهم یه نشونه بده تا شروع کنم!!
پنبه رو از تو دماغش آورد بیرون و انداخت سطل اشغال ... اومد و نشست روی پاهام ! کمرش رو گرفتم و به خودم چسپوندمش!
بدن سفید و گوگولیش باعث شد من گرمم بشه! لباشو آروم گذاشت روی لبام .. لب بالاشو میخوردم .. دستمو می کشیدم پشتش !! خط فکم رو با دست راستش نوازش میکرد و با دست چپش گردنم رو گرفته بود! .. بعد از چند دقیقه خسته شد ! میدونستم ضعف شدید داره!! از خودم جداش کردم! بلندش کردم و بردمش تو اتاق!
من: سومی استراحت کن !! من برم یه چیزی از بیرون بگیرم !!
سومی: باشه کوک فقط گوشی منو ببر برنامه ترجمه زبان روشه !
من: باشه !
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
#جونگکوک
سومی: چی میگی ؟؟ من یکی دیگه رو بوس کنم؟؟ خودکشی!؟؟
من: انقدر مشروب خورده بودی که وقتی اومدم و تورو از اون کثافت جدا کردم به اون میگفتی جونگ کوک !! و منو نمیشناختی !!😭
سومی: امکان نداره !! من هیچ وقت تورو یادم نمی ره!
من: مجبور شدم بیهوشت کنم !! اوردمت خونه ولی بازم منو نمیشناختی!! 🥺💔 ...
نگاهش کردم اصلا نمیتونست حرفام رو باور کنه !
من: خودمو بهت معرفی کردم تا یادت اومد من جونگ کوکم!! مجبور شدم یه .. حح🥺 سیلی محکم بهت بزنم !!💔
سومی: فراموشی جز عادت های مستی من نبوده !! امکان نداره کوک !!
من: به جز فراموشی دیوونگی هم بهش اضافه کن !!
سومی: یعنی چی؟
من: میخواستی جلوی چشمام خودتو بکشی!! 😭
سومی: چی؟؟
بلند شدم و دستشو گرفتم آوردم تو اشپزخونه
من: نگاه !! اون چاقو که رو زمین افتاده رو میبینی !؟ میخواستی با اون خودتو بکشی!😭
برگشت و صورتمو گرفت با دستاش!!
سومی: آروم بگیر کوک ! حالا که سالمم !! گریه نکن !
من: میدونی چه بلایی سرم اوردی؟؟ 😭
سومی: کوک ! بس کن 😭
داشتم از شدت ناراحتی گریه میکردم یهو نگاهم رفت روی صورتش ! پنبه رو باید عوض میکردم! با همون چشمای پر از اشکم رفتم و یه پنبه گذاشتم توی دماغش!! ...
گریه ام به این بهانه خودبخود بند اومد! دستمو روی صورتش اونجایی که سیلی زدم گذاشتم!
من: درد میکنه؟
سومی: حح 🥺 نه !! اصلا دردی احساس نمیکنم!
لبامو رو اون قسمت گذاشتم و آروم و طولانی بوسش کردم!!
من: بیا بشین سر پا بهت فشار میاد!!
سومی: منو ببخش کوک!! ... اون خودم نبودم!!
من: چند بار بهت گفتم از اینا نخور!!
سومی: کوک !! میدونی چیه؟ .. من آدم ضعیفی ام !.... برای تحمل درد هام راحت ترین گزینه رو انتخاب میکنم!
من: دیگه نباید اونو انتخاب کنی!!
سومی: نمیتونم !! .. نمیتونم کوک ! سخته خیلی سخت!
من: من کمکت میکنم ! دیگه نمیزارم تو دردی داشته باشی!
سومی: پس هر وقت اوضاع بهم سخت گذشت چه طور تحمل کنم؟؟ ..
من: بیا پیش من تا برات راحتش کنم!! 💋
سومی: میشه حالا واسم راحتش کنی؟؟
نگاهش میکردم و منتظر بودم تا بهم یه نشونه بده تا شروع کنم!!
پنبه رو از تو دماغش آورد بیرون و انداخت سطل اشغال ... اومد و نشست روی پاهام ! کمرش رو گرفتم و به خودم چسپوندمش!
بدن سفید و گوگولیش باعث شد من گرمم بشه! لباشو آروم گذاشت روی لبام .. لب بالاشو میخوردم .. دستمو می کشیدم پشتش !! خط فکم رو با دست راستش نوازش میکرد و با دست چپش گردنم رو گرفته بود! .. بعد از چند دقیقه خسته شد ! میدونستم ضعف شدید داره!! از خودم جداش کردم! بلندش کردم و بردمش تو اتاق!
من: سومی استراحت کن !! من برم یه چیزی از بیرون بگیرم !!
سومی: باشه کوک فقط گوشی منو ببر برنامه ترجمه زبان روشه !
من: باشه !
ادامه پارت بعدی لایک و کامنت فراموش نشه
۱۸.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.