گذاشتم تب و تاب هوچی گری کمی ب خواب ک محکوم ب دفاع از ...

گذاشتم تب و تاب هوچی گری کمی ب خواب ک محکوم ب دفاع از کسی نشم
از بچگی عاشق کشتی بودم
اما اینقدر این دست اون دست کردم
که سنم شد سن بابابزرگ و
نهال قدم رسید ب ۱۸۶
دیگه نه سنم مناسب بود و نه فیزیک م
هروقت هرجا کشتی می بینم نوستالژی بچه گیم جلو چشمام شروع می کنه ب رژه رفتن
مثل یک تاب میمونه لحظه ای سوق م میده ب بچه گی و همین که میام کیف کنم می بینم رو تابی نشستم که تو مسیر برگشت
حسرت ی تو زتدگیم نداشتم
- الا گفتن دوست دارم ب پدرم -
اما نوستالژی ها بسیارند

بگذریم
کشتی ها تمام شد
درست خیلی تلخ بود
اما لطفا بیایید کمی منصف باشیم
در حد امکانات مون ارزو کنیم
نه در حد خواب ها و رویاهامون


نقط ه
دیدگاه ها (۴)

بعضی روزها هیچ شنبه اند !بی هیچ شعریهیچ قراری و هیچ دیداری ....

این عکس صرفا یک تصویر مشکی‌ نیستاین عکس حتی ی عکس ساده هم بر...

#A¹³

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط