❥✺﷽ ✺❥
❥✺﷽ ✺❥
داستان فاتح قله
درست در کنار سنگ روی قله، جوان رزمنده رو به قبله به حالت سجده افتاده بود و از خدا تشکر می کرد. و یک بار در مقابل من از روی خاک بلند شد. اول ترسیدم اما از طرفی هم فهمیدم که او ایرانی است.
❗او زودتر از من به قله رسیده و کار پاکسازی سنگرها را انجام داده بود! اما هیچ حرفی نزد و بعد از پاکسازی آنجا به سجده رفته و از خدا بابت این پیروزی تشکر می کرد.
🖇 بعد هم بلند شد و من را در آغوش کشید و من تبریک گفت. بعد بدون هیچ حرفی به سمت نیروهای خودش از سمت دیگر قله پایین رفت. صحبت سرگرد که به اینجا رسید و تعجب نگاهش کردم.
⁉ خیلی برایم جالب بود ما همه سرگرد را فاتح قله شیاکو میدانستیم حالا از کس دیگری به عنوان اولین فاتح قله حرف میزد با تعجب گفتم: از کی حرف می زنید? این دلاور کی بود?
💠 سرگرد همینطور که در چشمان من نگاه می کرد گفت: فاتح قله شیاکوه، یل بازی دراز ابراهیم هادی بود. بعد از آن سرگرد هرزمان می خواست نامه ابراهیم را ببرد میگفت یل بازی دراز. می گفت: کسی جوان را نمیشناسد و ...
🌙 یادم هست سرهنگ علیاری گفت: فتح شیاکوه مدیون آن جوان است که با تحکم گفت: اگر شما نمیتوانید ما اقدام میکنیم. خلاصه رفاقت من از آن روز با ابراهیم بیشتر شد.
🍀 او دیگر یک اسطوره در ذهن من و دوستان ارتشی بود. حالا دیگر بچههای ارتش هم به او ارادت داشتند. ابراهیم با این همه دلاوری، هیچگاه از خودش حرفی نمیزد. گذشت تا اینکه یک ماه بعد، یکی از سربازها من را صدا زد و گفت: یه جوان آمده و با شما کار دارد.
📚 سلام بر ابراهیم ۲
#شهید_ابراهیم_هادی #ابراهیم_هادی #شهیدان #شهدا #بسیج #بسیجی #شیعه #پاسدار
داستان فاتح قله
درست در کنار سنگ روی قله، جوان رزمنده رو به قبله به حالت سجده افتاده بود و از خدا تشکر می کرد. و یک بار در مقابل من از روی خاک بلند شد. اول ترسیدم اما از طرفی هم فهمیدم که او ایرانی است.
❗او زودتر از من به قله رسیده و کار پاکسازی سنگرها را انجام داده بود! اما هیچ حرفی نزد و بعد از پاکسازی آنجا به سجده رفته و از خدا بابت این پیروزی تشکر می کرد.
🖇 بعد هم بلند شد و من را در آغوش کشید و من تبریک گفت. بعد بدون هیچ حرفی به سمت نیروهای خودش از سمت دیگر قله پایین رفت. صحبت سرگرد که به اینجا رسید و تعجب نگاهش کردم.
⁉ خیلی برایم جالب بود ما همه سرگرد را فاتح قله شیاکو میدانستیم حالا از کس دیگری به عنوان اولین فاتح قله حرف میزد با تعجب گفتم: از کی حرف می زنید? این دلاور کی بود?
💠 سرگرد همینطور که در چشمان من نگاه می کرد گفت: فاتح قله شیاکوه، یل بازی دراز ابراهیم هادی بود. بعد از آن سرگرد هرزمان می خواست نامه ابراهیم را ببرد میگفت یل بازی دراز. می گفت: کسی جوان را نمیشناسد و ...
🌙 یادم هست سرهنگ علیاری گفت: فتح شیاکوه مدیون آن جوان است که با تحکم گفت: اگر شما نمیتوانید ما اقدام میکنیم. خلاصه رفاقت من از آن روز با ابراهیم بیشتر شد.
🍀 او دیگر یک اسطوره در ذهن من و دوستان ارتشی بود. حالا دیگر بچههای ارتش هم به او ارادت داشتند. ابراهیم با این همه دلاوری، هیچگاه از خودش حرفی نمیزد. گذشت تا اینکه یک ماه بعد، یکی از سربازها من را صدا زد و گفت: یه جوان آمده و با شما کار دارد.
📚 سلام بر ابراهیم ۲
#شهید_ابراهیم_هادی #ابراهیم_هادی #شهیدان #شهدا #بسیج #بسیجی #شیعه #پاسدار
۱.۸k
۲۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.