اینم پارت دوم کامنتم یادتون نره هاااااا
اینم پارت دوم کامنتم یادتون نره هاااااا
~love me right~
ep➪۲
صدای بسته شدن در کل بدنمو لرزوند.صدای چرخیدن کلید تو درو شنیدم.حتی رومو برنگردوندم ببینم کی تویه اتاقه.با مشتم کوبیدم به در._کمـــــک خـــواهـــش میکــنم
درو بــــــاز کـــنــــیـــــــد.
&خانوم .نا امید برگشتمو به طرف نگاه کردم.کت شلوار سرمه ای تنش بود.یه عینک زده بود موهای خاکستریشو داده بود بالا،رو گوشه تخت نشسته بود.
سنش کم بود حدود نوزده بیست بود انگار.
&راستش من نمیخواستم وقتتونو بگیرمو مزاحم شم.راستش من فقط میخواستم یه چیزیو بهتون بگم و کاری با شما ندارم.
تو دلم خندیدم هه اینجوری میخواد مقدمه چینی کنه.حالم از هرچی مرده بهم میخوره.
_میشنوم؟ یه کارت از جیبش دراوردو دستشو سمتم دراز کرد.به در چسبیده بودم تمایلی نداشتم که برم نزدیک اون تخت.
لبخند زد&من تو کمپانی اس ام کار میکنم حتما تا حالا اسمشو شنیدید.
_نه....من از ۱۰ سالگیم اینجام...تلویزیونم ندارم که ببینم.... و نمیدونم حتی چی هس
چهره ش عوض شدو حس ترحم بهش دست داد.از اینکه یکی دلش برام بسوزه بیزار بودم چون ۶ سال پیش باید دلشون برام میسوخت
&من متاسفم و واقعا میدونم زندگی کردن تو این محیط سخته
_تو چی میدونی؟.....وقتی حتی ۱ ساعتم اینجا نموندی....اینجا حتی اجازه مردنم نداری.
&راستش من تو بخش استعداد یابی کار میکنم...کمپانی اس ام یه کمپانی مربوط به موسیقی و سرگرمیه.از گروه های خوانندگی و بازیگری و....حمایت و پشتیبانی میکنه.
_من باید خواننده شم؟
&نه من وقتی رقصتو دیدم فهمیدم مهارت زیادی داری.شاید بتونیم تورو به عنوان یه معلم رقص برای یه گروه قرار بدیم.
_تو میدونی من برای چی میرقصم؟....که شبا کتک نخورم....فک نکنم مهارتی داشته باشم.
&صبرکن...پس کسی بهت رقصو یاد نداده؟ _نه من خودم نسبت به آهنگ طراحیش کردم.
نشانه رضایت تو چهره ش موج میزد. &خانوم خواهش میکنم با من بیاید.
_چطور میتونم بهتون اعتماد کنم؟ &این کارت منه
_من اسم کمپانیتونو نشنیدم متاسفم تمایلیم ندارم
&یعنی تا آخر میخوای تو این جهنم بمونی؟.....نمیخوای دنیای بیرونو ببینی؟
_خالم....هوامو داره. &اگه جای من یه مرد دیگه بود خالت میتونست هواتو داشته باشه؟تا کی...؟ بلاخره توهم دستمالی این مردا میشی.
راست میگفت...شاید اگه برم بیرون میتونستم انتقام بگیرم....از اونیکه برام مثل پدر بود....تنها کسم بود.
_تو قول میدی مواظبم باشی؟ &قول میدم و از اینجا میبرمت بیرون.
_باشه...من باهات میام///
از همه خدافظی کردم هیچی نداشتم جز یه عکس قدیمی.عکسو داخل یه کیف کهنه انداختمو به چهره رئیس نگاه کردم
رئیس:هانا به ما سر بزن
_حتما
با پسره سمت درخروجی رفتیم.آرزوم بود بیرونو ببینم.درباز شد.نور خورشید چشامو اذیت میکرد.اروم پامو از در گذاشتم بیرون.
جلو در یه عالمه ماشین پارک بود.درجلویی ماشینو برام باز کرد.رفتم سمت در عقبی و داشتم با دستگیره ش ور میرفتم.برام باز کرد.نشستم توش.
بلاخره تونستم سوار ماشین شم،بعد۶ سال.
نششت پشت فرمونو راه افتاد.از پشت شیشه ماشین داشتم شهرو نگاه میکردم
فروشگاها،لباسای پشت ویترین
موهای قهوه ای لختمو از جلوی صورتم زدم کنار.ساختمونای آسمون خراش
همشون برام جالب بود.جلوی یه ساختمون بزرگ نگه داشت.
&من چویی هیو شینم خوشحال میشم بتونم کمکت کنم.
_منم کیم هانام.
نمیدونم چرا احساس امنیت میکردم،رفتیم تو یه سالن خیلییی بزرگ اونجا بودو یه عالمه نفر.همه یجوری نگام میکردن شاید به خاطر سر و وعضم بود.
۹ دختر از جلومون رد شدنو.رفتن سمت یه در
&اونا قراره خواننده شن'میبرمت یه جا لباساتو عوض کن.
رفتیم سمت یه اتاق
درشو باز کرد پر لباس بود.آب دهنمو قورت دادمو رفتم تو.
درو بستمو به لباسای جور وا جور نگاه کردم دنبال پوشونده ترین لباسا میگشتم،،،
#lovemeright
~love me right~
ep➪۲
صدای بسته شدن در کل بدنمو لرزوند.صدای چرخیدن کلید تو درو شنیدم.حتی رومو برنگردوندم ببینم کی تویه اتاقه.با مشتم کوبیدم به در._کمـــــک خـــواهـــش میکــنم
درو بــــــاز کـــنــــیـــــــد.
&خانوم .نا امید برگشتمو به طرف نگاه کردم.کت شلوار سرمه ای تنش بود.یه عینک زده بود موهای خاکستریشو داده بود بالا،رو گوشه تخت نشسته بود.
سنش کم بود حدود نوزده بیست بود انگار.
&راستش من نمیخواستم وقتتونو بگیرمو مزاحم شم.راستش من فقط میخواستم یه چیزیو بهتون بگم و کاری با شما ندارم.
تو دلم خندیدم هه اینجوری میخواد مقدمه چینی کنه.حالم از هرچی مرده بهم میخوره.
_میشنوم؟ یه کارت از جیبش دراوردو دستشو سمتم دراز کرد.به در چسبیده بودم تمایلی نداشتم که برم نزدیک اون تخت.
لبخند زد&من تو کمپانی اس ام کار میکنم حتما تا حالا اسمشو شنیدید.
_نه....من از ۱۰ سالگیم اینجام...تلویزیونم ندارم که ببینم.... و نمیدونم حتی چی هس
چهره ش عوض شدو حس ترحم بهش دست داد.از اینکه یکی دلش برام بسوزه بیزار بودم چون ۶ سال پیش باید دلشون برام میسوخت
&من متاسفم و واقعا میدونم زندگی کردن تو این محیط سخته
_تو چی میدونی؟.....وقتی حتی ۱ ساعتم اینجا نموندی....اینجا حتی اجازه مردنم نداری.
&راستش من تو بخش استعداد یابی کار میکنم...کمپانی اس ام یه کمپانی مربوط به موسیقی و سرگرمیه.از گروه های خوانندگی و بازیگری و....حمایت و پشتیبانی میکنه.
_من باید خواننده شم؟
&نه من وقتی رقصتو دیدم فهمیدم مهارت زیادی داری.شاید بتونیم تورو به عنوان یه معلم رقص برای یه گروه قرار بدیم.
_تو میدونی من برای چی میرقصم؟....که شبا کتک نخورم....فک نکنم مهارتی داشته باشم.
&صبرکن...پس کسی بهت رقصو یاد نداده؟ _نه من خودم نسبت به آهنگ طراحیش کردم.
نشانه رضایت تو چهره ش موج میزد. &خانوم خواهش میکنم با من بیاید.
_چطور میتونم بهتون اعتماد کنم؟ &این کارت منه
_من اسم کمپانیتونو نشنیدم متاسفم تمایلیم ندارم
&یعنی تا آخر میخوای تو این جهنم بمونی؟.....نمیخوای دنیای بیرونو ببینی؟
_خالم....هوامو داره. &اگه جای من یه مرد دیگه بود خالت میتونست هواتو داشته باشه؟تا کی...؟ بلاخره توهم دستمالی این مردا میشی.
راست میگفت...شاید اگه برم بیرون میتونستم انتقام بگیرم....از اونیکه برام مثل پدر بود....تنها کسم بود.
_تو قول میدی مواظبم باشی؟ &قول میدم و از اینجا میبرمت بیرون.
_باشه...من باهات میام///
از همه خدافظی کردم هیچی نداشتم جز یه عکس قدیمی.عکسو داخل یه کیف کهنه انداختمو به چهره رئیس نگاه کردم
رئیس:هانا به ما سر بزن
_حتما
با پسره سمت درخروجی رفتیم.آرزوم بود بیرونو ببینم.درباز شد.نور خورشید چشامو اذیت میکرد.اروم پامو از در گذاشتم بیرون.
جلو در یه عالمه ماشین پارک بود.درجلویی ماشینو برام باز کرد.رفتم سمت در عقبی و داشتم با دستگیره ش ور میرفتم.برام باز کرد.نشستم توش.
بلاخره تونستم سوار ماشین شم،بعد۶ سال.
نششت پشت فرمونو راه افتاد.از پشت شیشه ماشین داشتم شهرو نگاه میکردم
فروشگاها،لباسای پشت ویترین
موهای قهوه ای لختمو از جلوی صورتم زدم کنار.ساختمونای آسمون خراش
همشون برام جالب بود.جلوی یه ساختمون بزرگ نگه داشت.
&من چویی هیو شینم خوشحال میشم بتونم کمکت کنم.
_منم کیم هانام.
نمیدونم چرا احساس امنیت میکردم،رفتیم تو یه سالن خیلییی بزرگ اونجا بودو یه عالمه نفر.همه یجوری نگام میکردن شاید به خاطر سر و وعضم بود.
۹ دختر از جلومون رد شدنو.رفتن سمت یه در
&اونا قراره خواننده شن'میبرمت یه جا لباساتو عوض کن.
رفتیم سمت یه اتاق
درشو باز کرد پر لباس بود.آب دهنمو قورت دادمو رفتم تو.
درو بستمو به لباسای جور وا جور نگاه کردم دنبال پوشونده ترین لباسا میگشتم،،،
#lovemeright
۸.۸k
۱۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.