مادر که باشی

مادر که باشی
درد دلها را
به سجاده ات گلدوزی میکنی
و اشکهایت را
لابلای چین دامنت پنهان
دلت که گرفت
گلی تازه در گلدان خواهی کاشت
که غصه هایت را به آن قلمه بزنی
هیچکس نخواهد فهمید این همه
زیبایی
این شاخ و برگ سبز
از گریه های سرخ دلت آب خورده اند
مادر که باشی
هوای دلت که ابری شد
چای غلیظ تر و تلختر میشود
و
.
غذاها شورتر
و
صدها دستمال هم که داشته باشی طاقچه ها گردگیری نمیشود که نمیشود
گرچه ساده میتوان
لبخند زد
گلی بویید
چای خورد
و از آب و هوا حرف زد
اما سخت میشود مادر بود
سخت!
.
دیدگاه ها (۱)

مرا شبیه درخت همیشه بهار آفریده اند ، که شب ها و زمستان های ...

مثل #عروسِ خان که میداند "پسرزا" نیستحس میکنم عمر خوشی های...

ای مطلع و معشوقِ غزل، حضرتِ ماهَم...ای کاش شبی بگذری از کوچه...

سلام! حال همه‌ی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط