برای من همه چیز اونقدر آروم و بی سرصدا پیش رفت که متوجه

برای #من همه چیز اونقدر آروم و بی سرصدا پیش رفت که متوجه اش نشدم .. تقریبا همه چیز اون طوری بود که باید باشه جز حال سوار روی صدای من .. جز #چشمام که همه #روز با همه حقیقتش فرق داشت..
میدونی چند #سااال ادامه پیدا کره بود تا رسیدن به این نقطه؟خیلی خیلی خیلی طولانی تر از همه #شب هایی که گذشت و از #من و #تو کسی روی این زمین خبر خاصی نداشت!
باشه.. بذار طوری بگم که بفهمیش من همون #آدم داعم درگیر بودم و موندم به تمام داشته هایی که براشون تلاش کرده بودم و تو همون آدمی که نم نمک لمس میکنم واقعیتش رو .. بوی عطری که فهمیدم چقدر نیازش داشتم وقتی دوباره رسیدم بهش!.... یا این که تمام اون چند بیست و چهار ساعت مات و مبهوت چی بودم...
هنوزم برام همونقدری که باید پیچیدست و عجیب اما رنگش فرق میکنه!... لاجوردیه . آرومه.. بی پرواست و البته نگران.
منو ببخش اگر واضح تر از نیست حرف درونم.. ببخش اگر جز تو هیچ کس ، هرگز نمیفهمد اش!...
ببخش..
و #شب رو شروع کن
دیدگاه ها (۲۲)

از این جمله شعار گونه #مردم این #شهر بیزااارم از این "میگذره...

نیاز داشتم.. به #تصویرِ سرشار #فیروزه ای و #صورتی و #بااد پی...

این #زندگی همینه..همین ذره ای #شادی و همین ذره ای #دل خوش کر...

game of love and hate(part 29)

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲' 𝘀𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻:𝟮𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟵ویوی جونگ کوک:کل تمرکزم روی پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط