شب ، همدمِ خوبی واسه دلتنگیای من نیست !
شب ، همدمِ خوبی واسه دلتنگیای من نیست !
چشمکِ ستاره هاش و درخششِ مهتابش نمیتونه دلِ آشفتمو آروم کنه ، نمیتونه مَرهم بشه روی زخمام و دردامو کمتر کنه .
از همون لحظه ای که آبیِ آسمون کم کم محو میشه و جاشو به سیاهی و تاریکیِ شب میده ، دلم میگیره . بدجور دلم میگیره ...
دوباره یادت میوفتم و بُغض میکنم . دوباره یادت میوفتم و لغزشِ دونه های اشکو روی گونه هام حس میکنم . دوباره یادت میوفتم و خاطره هاتو مرور میکنم .
تو که باشی ، شبایِ من یه جورِ خاصی قشنگه ، درست مثل قبلنا که یک لحظه هم نمیتونستیم از هم جدا باشیم . یک لحظه هم حاضر نبودی دستامو رها کنی . حتی یک ثانیه هم آغوشِ گرمتو ازم دریغ نمیکردی . اون موقع ها دیدنِ ستاره ها آرزوم بود ، چون تو کنارم بودی . چون سَرم رو شونه یِ تو بود و عطرِ نفس های تو بود که تویِ موهام پخش میشد . گرمیِ دستایِ تو بود که دلمو گرم میکرد ، دلمو آروم میکرد .
آخ که وقتی میخندیدی ، دلم قَنج میرفت . بارونِ بوسه هات روی صورتم دیوونه کننده بود .
قشنگ ترین لحظه یِ با هم بودنمون وقتی بود که با عشق نگاهم میکردی و منم محوِ اون چشمایِ مشکیت میشدم ...
هیچ وقت یادم نمیره که صدایِ نفس هات ، لالاییِ شب هایِ من بود ...
میبینی عزیزم ، تو که باشی حتی تاریکیِ شب هم دلنشین میشه . بیا و با اومدنت شب هایِ این خسته دلُ بخیر کن ...
چشمکِ ستاره هاش و درخششِ مهتابش نمیتونه دلِ آشفتمو آروم کنه ، نمیتونه مَرهم بشه روی زخمام و دردامو کمتر کنه .
از همون لحظه ای که آبیِ آسمون کم کم محو میشه و جاشو به سیاهی و تاریکیِ شب میده ، دلم میگیره . بدجور دلم میگیره ...
دوباره یادت میوفتم و بُغض میکنم . دوباره یادت میوفتم و لغزشِ دونه های اشکو روی گونه هام حس میکنم . دوباره یادت میوفتم و خاطره هاتو مرور میکنم .
تو که باشی ، شبایِ من یه جورِ خاصی قشنگه ، درست مثل قبلنا که یک لحظه هم نمیتونستیم از هم جدا باشیم . یک لحظه هم حاضر نبودی دستامو رها کنی . حتی یک ثانیه هم آغوشِ گرمتو ازم دریغ نمیکردی . اون موقع ها دیدنِ ستاره ها آرزوم بود ، چون تو کنارم بودی . چون سَرم رو شونه یِ تو بود و عطرِ نفس های تو بود که تویِ موهام پخش میشد . گرمیِ دستایِ تو بود که دلمو گرم میکرد ، دلمو آروم میکرد .
آخ که وقتی میخندیدی ، دلم قَنج میرفت . بارونِ بوسه هات روی صورتم دیوونه کننده بود .
قشنگ ترین لحظه یِ با هم بودنمون وقتی بود که با عشق نگاهم میکردی و منم محوِ اون چشمایِ مشکیت میشدم ...
هیچ وقت یادم نمیره که صدایِ نفس هات ، لالاییِ شب هایِ من بود ...
میبینی عزیزم ، تو که باشی حتی تاریکیِ شب هم دلنشین میشه . بیا و با اومدنت شب هایِ این خسته دلُ بخیر کن ...
۱۵.۵k
۲۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.