عاشقانه
درد اگر هست به لبخند تو درمان بشود
این همه درد در آغوش تو پنهان بشود
نوبهاری که دلش سرد تر از پاییز است
گل اسفند دهد آتش سوزان بشود
می توانی بروی دور شوی اما باز
وقت دلتنگیِ یک شیشه و باران بشود
آنچنان حبس شود خاطره ام در قلبت
که دلت تنگ تر از گوشه ی زندان بشود
سهم ما چاه ولی با تو مگر یوسف من
روحم آزاد تر از خار بیابان بشود
قایقی ساخته ام با تو از اینجا بروم
دل ِدریا زده ام عاشق طوفان بشود
من و تو درد کشیدیم ولی باکی نیست
درد یعنی که دل از عشق پشیمان بشود
این همه درد در آغوش تو پنهان بشود
نوبهاری که دلش سرد تر از پاییز است
گل اسفند دهد آتش سوزان بشود
می توانی بروی دور شوی اما باز
وقت دلتنگیِ یک شیشه و باران بشود
آنچنان حبس شود خاطره ام در قلبت
که دلت تنگ تر از گوشه ی زندان بشود
سهم ما چاه ولی با تو مگر یوسف من
روحم آزاد تر از خار بیابان بشود
قایقی ساخته ام با تو از اینجا بروم
دل ِدریا زده ام عاشق طوفان بشود
من و تو درد کشیدیم ولی باکی نیست
درد یعنی که دل از عشق پشیمان بشود
۴.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲