عاشقانه
آدمک خسته شدی ، از چه پریشان حالی؟
پاسی از شب که گذشته است چرا بیداری؟
آن دو چشم پر غم را به کجا دوختهای؟
دلت از غصه سیاه است چرا سوخته ای؟
تو که تصویرگر قصهی فردا بودی...
تو که آبیتر از آن آبی دریا بودی...
آدمک رنگ خودت را به کجا باخته ای؟
کاخ امید خودت را تو کجا ساخته ای؟
پاسی از شب که گذشته است چرا بیداری؟
آن دو چشم پر غم را به کجا دوختهای؟
دلت از غصه سیاه است چرا سوخته ای؟
تو که تصویرگر قصهی فردا بودی...
تو که آبیتر از آن آبی دریا بودی...
آدمک رنگ خودت را به کجا باخته ای؟
کاخ امید خودت را تو کجا ساخته ای؟
۳.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲