بعضی روزها ؛
بعضی روزها ؛
دلم می خواهد پنجره را باز کنم ،
لطافتِ بِکرِ ابرها را با لبخندهایِ از تهِ دلم هم بزنم ،
چشمانم را ببندم و تصمیم هایِ خوب بگیرم …
بعضی روزها ، از همان گرگ و میشِ صبحش ،
حالِ من خوب است …
آن قدر خوب ؛
که مادرم برایم اسپند دود می کند ،
و همه ی گنجشک هایِ رو به روی پنجره ؛
“کور” می شوند …
دلم می خواهد پنجره را باز کنم ،
لطافتِ بِکرِ ابرها را با لبخندهایِ از تهِ دلم هم بزنم ،
چشمانم را ببندم و تصمیم هایِ خوب بگیرم …
بعضی روزها ، از همان گرگ و میشِ صبحش ،
حالِ من خوب است …
آن قدر خوب ؛
که مادرم برایم اسپند دود می کند ،
و همه ی گنجشک هایِ رو به روی پنجره ؛
“کور” می شوند …
۱۴.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۰