THE NAME
.THE NAME...
میان دو نگاه
PART...
🕓
SEASON...
2⃣
🖤💋...
اون چشم ها قلب سوفی رو چنگ میزدن.
انگار چیزی میخوان بهش بگن اما نمیتونن.
اون لحظه دنیا برای سوفی متوقف شده بود. جالب بود چون سوفی میخواست کمی بیشتر اینجوری چشم تو چشم با مرد رو به روش بمونه.
ارامشی که داخل چشماش بود رو انگار هیج جای دیگه ای ندیده بود.
یونگی صداش میکنه و نگران نگاهش میکنه:
_سوفی، حالت خوبه؟ چرا سرخ شدی؟ چرا اینقدر داغ شدی؟ نکنه مریض شدی؟
کمی صورتش رو تکون داد و گفت:
_من خوبم ادامه بدیم!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد چند دقیقه پیش رو فراموش کنه.
8:10 p.m:
همه بعد از تقریبا 12 ساعت کار نشسته بود تا استراحت کنن.
اما سوفی انگار دستبردار نبود.
دیشب زیر بارون بود و کمی سرماخورده بود اما نمیخواست کم بیاره.
همینکه داشت دنس رو تمرین میکرد سرش گیج رفت و چشماش سیاه شد.
چند دقیقه بعد وقتی چشماش رو باز کرد تو بغل تهیونگ بود.
تو بغل تهیونگ احساس امنیت میکرد.
یونگی بالا سرش وایستاده بود و نگران تر از قبل.
از چشمای سیاهش میشد خوند که چقدر اون لحظه ترسیده بود.
هانا سریعا به سمتش اومد.
نشوندنش رو زمین و هانا کنارش نشست و با لحنی عصبانی که از نگرانی بود گفت:
_سوفی، چطور میتونی اینقدر بی ملاحضه باشی و...
اشک های هانا سرازیر شدن و نزاشتن ادامه حرفش رو بگه.
نامیرا هانا رو در آغوش گرفت و به سوفی گفت:
_ ازش به دل نگیر، هانا فقط نگرانه اتفاقات 5 سال پیش تکرار بشه.
سوفی لبخند کمرنگی زد و به هانا...
🖤💋...
#ميان_دو_نگاه
@w.h.s.scenario.2025
میان دو نگاه
PART...
🕓
SEASON...
2⃣
🖤💋...
اون چشم ها قلب سوفی رو چنگ میزدن.
انگار چیزی میخوان بهش بگن اما نمیتونن.
اون لحظه دنیا برای سوفی متوقف شده بود. جالب بود چون سوفی میخواست کمی بیشتر اینجوری چشم تو چشم با مرد رو به روش بمونه.
ارامشی که داخل چشماش بود رو انگار هیج جای دیگه ای ندیده بود.
یونگی صداش میکنه و نگران نگاهش میکنه:
_سوفی، حالت خوبه؟ چرا سرخ شدی؟ چرا اینقدر داغ شدی؟ نکنه مریض شدی؟
کمی صورتش رو تکون داد و گفت:
_من خوبم ادامه بدیم!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد چند دقیقه پیش رو فراموش کنه.
8:10 p.m:
همه بعد از تقریبا 12 ساعت کار نشسته بود تا استراحت کنن.
اما سوفی انگار دستبردار نبود.
دیشب زیر بارون بود و کمی سرماخورده بود اما نمیخواست کم بیاره.
همینکه داشت دنس رو تمرین میکرد سرش گیج رفت و چشماش سیاه شد.
چند دقیقه بعد وقتی چشماش رو باز کرد تو بغل تهیونگ بود.
تو بغل تهیونگ احساس امنیت میکرد.
یونگی بالا سرش وایستاده بود و نگران تر از قبل.
از چشمای سیاهش میشد خوند که چقدر اون لحظه ترسیده بود.
هانا سریعا به سمتش اومد.
نشوندنش رو زمین و هانا کنارش نشست و با لحنی عصبانی که از نگرانی بود گفت:
_سوفی، چطور میتونی اینقدر بی ملاحضه باشی و...
اشک های هانا سرازیر شدن و نزاشتن ادامه حرفش رو بگه.
نامیرا هانا رو در آغوش گرفت و به سوفی گفت:
_ ازش به دل نگیر، هانا فقط نگرانه اتفاقات 5 سال پیش تکرار بشه.
سوفی لبخند کمرنگی زد و به هانا...
🖤💋...
#ميان_دو_نگاه
@w.h.s.scenario.2025
- ۱.۱k
- ۱۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط