THE NAME
.THE NAME...
میان دو نگاه
PART...
🕑
SEASON...
2⃣
🖤💋...
10:14 p.m:
سوفی نگاهش رو از ماه برداشت و به یونگی دوخت.
به سمت یونگی رفت.
هرقدم که بیشتر به سمت یونگی بر میداشت بیشتر قلبش رو درد میآورد.
هر قدم که سوفی به سمت یونگی بر میداشت نگاه های بیشتری رو روی خودش حس میکرد.
جلوی یونگی ایستاد و نفس عمیقی کشید و مشت هاش رو به هم فشرد و گفت:
_یونگی میخوام باهات حرف بزنم.
یونگی با چشمایی متعجب نگاهش کرد و گفت:
_راجی چی؟
سوفی سرش رو پایین انداخت و بغض راه گلوش رو بست. اشک هاش سرازیر شد اما حرفش رو زد:
_ راجب 10 سال پیش و اینکه شاید واقعا حق با تو بود و من نباید اون کار رو میکردم.
یونگی با دیدن اشک های خواهرش چشماش نرم شد بلند شد و دستاش رو روی بازو های سوفی گذاشت.
با یکی از دست هاش صورت خواهرش رو بالا آورد و موهای تو صورتش رو کنار زد. بعد آروم زمزمه کرد:
_منم تو اون موضوع مقصر بودم و بدون دونستن کامل ماجرا زود قضاوت کردم. منو ببخش خواهری.
و بعد خواهرش رو تو آغوش کشید و با نوازش موهاش آرومش کرد.
جین و هانا جلو اومدن و هانا گفت:
_از اونجایی که این دو نفر با هم آشتی کردن امشب یه جشن قراره بگیریم!
نامیرا دست تو دست جیمین از خوشحالی بالا و پایین پریدن و نامجون از یه گوشه زیر چشمی هانا رو زیر نظر گرفته بود و تو قلبش چیزی تغییر کرده بود.
سوفی نگاهی به صورت برادرش کرد و توی دلش گفت:
_پناه اصلیم دوباره برگشت!
2ماه بعد:
7:56 a.m:
خوابگاه :
فعالیت QS&KS قرار بود...
🖤💋...
#ميان_دو_نگاه
@w.h.s.scenario.2025
میان دو نگاه
PART...
🕑
SEASON...
2⃣
🖤💋...
10:14 p.m:
سوفی نگاهش رو از ماه برداشت و به یونگی دوخت.
به سمت یونگی رفت.
هرقدم که بیشتر به سمت یونگی بر میداشت بیشتر قلبش رو درد میآورد.
هر قدم که سوفی به سمت یونگی بر میداشت نگاه های بیشتری رو روی خودش حس میکرد.
جلوی یونگی ایستاد و نفس عمیقی کشید و مشت هاش رو به هم فشرد و گفت:
_یونگی میخوام باهات حرف بزنم.
یونگی با چشمایی متعجب نگاهش کرد و گفت:
_راجی چی؟
سوفی سرش رو پایین انداخت و بغض راه گلوش رو بست. اشک هاش سرازیر شد اما حرفش رو زد:
_ راجب 10 سال پیش و اینکه شاید واقعا حق با تو بود و من نباید اون کار رو میکردم.
یونگی با دیدن اشک های خواهرش چشماش نرم شد بلند شد و دستاش رو روی بازو های سوفی گذاشت.
با یکی از دست هاش صورت خواهرش رو بالا آورد و موهای تو صورتش رو کنار زد. بعد آروم زمزمه کرد:
_منم تو اون موضوع مقصر بودم و بدون دونستن کامل ماجرا زود قضاوت کردم. منو ببخش خواهری.
و بعد خواهرش رو تو آغوش کشید و با نوازش موهاش آرومش کرد.
جین و هانا جلو اومدن و هانا گفت:
_از اونجایی که این دو نفر با هم آشتی کردن امشب یه جشن قراره بگیریم!
نامیرا دست تو دست جیمین از خوشحالی بالا و پایین پریدن و نامجون از یه گوشه زیر چشمی هانا رو زیر نظر گرفته بود و تو قلبش چیزی تغییر کرده بود.
سوفی نگاهی به صورت برادرش کرد و توی دلش گفت:
_پناه اصلیم دوباره برگشت!
2ماه بعد:
7:56 a.m:
خوابگاه :
فعالیت QS&KS قرار بود...
🖤💋...
#ميان_دو_نگاه
@w.h.s.scenario.2025
- ۹۸۹
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط