با قدم زدن در خیابان های یکطرفه نه دستی دستت را می گیرد و

با قدم زدن در خیابان های یکطرفه نه دستی دستت را می گیرد و نه کسی به چشم هایت نگاه می کند.
حرف هایت بغض می شوند و در ریشه ی درختان می نشینند.
رودها پر از برگهای خشکیده می شوند و شهر را غبار غم می گیرد.
و تمام آدم ها به موازی هم از کنارت می گذرند.
آن وقت است که می فهمی سال های سال بیهوده می گشتی. بیهوده توقع داشتی، بیهوده انتظار می کشیدی.
آن وقت می روی و بر خلاف رسم روزگار، می ایستی در قلب میدان شهر.
می چرخی و نفس هایت سکوت کهنه را می شوید.
آن وقت تمام نگاه ها به تو ختم خواهند شد.
قانون طبیعت این است.
دنیا با دل آدم های بیخیال بیش تر می سازد.
از قید خیابان های یکطرفه که رها شوی، تمام کوچه ها به تو ختم خواهند شد.
می گویی نه؟
امتحانش کن.
زود خواهی فهمیدش!
دیدگاه ها (۳)

ما آدمها استاد حرف زدنیم؛دوستش نداشته باش،دلتنگش نباش،اینقدر...

خیلی سال بود ندیده بودمش..آخرین تصویرش تو ذهن من..تصویر یه م...

محبوبِ خاموشم!در آغوش کسی‌ خفته‌ام که مثلِ آغوشِ تو، نه حسِ ...

#یادداشت | دست محفل، جیب مردم✍️ محمدرضا طاهری▫️ فردی را تصور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط