پارت هشتم رمان ماه عسل 🌙
پارت هشتم رمان ماه عسل 🌙
احتیاج دارم؛ و باز به فروشگاه
دیگری می رویم چند رنگ شال
می خرم؛ وهمه باسلیقه خودم؛
از اخلاق مادر سوزان خوشم
می یاد تو انتخاب هیچ لباسی
دخالت نمی کنه وکاملا به من
اعتماد می کنه و من و ازاد می
ذاره؛ از این بابت از مادر سوزان
ممنونم٠
باز داخل فروشگاه دیگری می
شیم و برای خودم کتانی می خرم
ویه کیف هم رنگ کتانی؛ نارنجی
وباز از فروشگاه بیرون می یایم؛
من: مادرجان بریم خونه بهتره؛
افطار مگه نزدیک نیست؟
سوزان: اره عزیزم؛ راست می گی؛
بریم خونه٠
وهمه خرید هارو تو صندوق
عقب ماشین می ذاریم
#ملیحه
احتیاج دارم؛ و باز به فروشگاه
دیگری می رویم چند رنگ شال
می خرم؛ وهمه باسلیقه خودم؛
از اخلاق مادر سوزان خوشم
می یاد تو انتخاب هیچ لباسی
دخالت نمی کنه وکاملا به من
اعتماد می کنه و من و ازاد می
ذاره؛ از این بابت از مادر سوزان
ممنونم٠
باز داخل فروشگاه دیگری می
شیم و برای خودم کتانی می خرم
ویه کیف هم رنگ کتانی؛ نارنجی
وباز از فروشگاه بیرون می یایم؛
من: مادرجان بریم خونه بهتره؛
افطار مگه نزدیک نیست؟
سوزان: اره عزیزم؛ راست می گی؛
بریم خونه٠
وهمه خرید هارو تو صندوق
عقب ماشین می ذاریم
#ملیحه
۳.۸k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.