حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 97
ارسلان:*توی راه بودیم که یهو چشمم به نیکا خورد که خواب بود، این فرصت خوبی بود که دور بزنم و برگردیم.. که خب همین کارو هم کردم که یهو نیکا از خواب بیدار شد*
نیکا: چیکار داری میکنی؟؟؟
ارسلان: اون کاری که باید همون اول میکردم
نیکا: نه نه
خواهش میکنم نه
ارسلان: نیکا ما همه دوسِت داریم.. نمیخوایم از پیشمون بری
نیکا: خب مگه من میگم شماهارو دوست ندارمم
ارسلان:*زدم کنار*
ارسلان: بس کن(بغض)
نیکا: ارسلاااانن
چیشدی؟؟
ارسلان:*سرمو گذاشتم رو فرمون*
نیکا: گریه نکن خبب
ارسلان: این از تو، اونم از دیانا
نیکا: دیانا؟ مگه چیکار کرده؟؟
ارسلان: کاری نکرده فقط بلا تکلیفم
نیکا: واسه ی چیی
ارسلان: بخدا نمیدونم، اصن نمیدونم چمه
نیکا: من میدونم چته
ارسلان:؟؟؟
نیکا: میخوای پر پر شی😂
ارسلان: چی شم؟
نیکا: پر.یود دیگههه😂😂😂هورمونات ریخته به هم😂
ارسلان: برو بابا مسخره
نیکا: بخند دیگهه
ارسلان: باش... هرچی تو بخوای
میبرمت.. ولی........
نیکا:*نذاشتم ادامه حرفشو بزنه و بغلش کردم*(اردیا فن ها، غیرتی نشید، رابطهی دوستی بیش نیست🙂👍اینا هم الان تمومش میکنن،چون میدونن خودشون ناموس دارن😎😂)
نیکا: خب حالا بریم
ارسلان: هووففف.. بریم
نیکا:*خوابم میومد ولی چشم رو هم نزاشتم، سر اینکه میترسیدم این پسر باز به سرش بزنه.. چند ساعتی بود که توی راه بودیم
...................
ممد: شما کسی رو با این مشخصات ندیدید؟
پیر مرد: نه آقا
ممد: رضا عکسی چیزی از نیکا داری که نشون این آقا بدم
رضا: خب میگه ندیده!!!
ممد: این آقا میگه از صبح تاحالا اینجاس، بعدم ما فقط مشخصات دادیم، شاید از روی چهره بشناسه
رضا: هووففف باشه
•یه مین بعد•
رضا: بیا
ممد: آقا... ایشونن
اینجا اومدن؟
پیر مرد: نه پسرم
من همچین کسی رو ندیدم
متین: چیکار کنم الاااننن
پانیذ: آروم باش. پیداش میکنیم
متین: اگه پیداش نکنیم من میمیرم💔(خدانکنهه پسرمم)
ادامش رو هم یا فردا یا پس فردا میزارم
حمایتتتت
part 97
ارسلان:*توی راه بودیم که یهو چشمم به نیکا خورد که خواب بود، این فرصت خوبی بود که دور بزنم و برگردیم.. که خب همین کارو هم کردم که یهو نیکا از خواب بیدار شد*
نیکا: چیکار داری میکنی؟؟؟
ارسلان: اون کاری که باید همون اول میکردم
نیکا: نه نه
خواهش میکنم نه
ارسلان: نیکا ما همه دوسِت داریم.. نمیخوایم از پیشمون بری
نیکا: خب مگه من میگم شماهارو دوست ندارمم
ارسلان:*زدم کنار*
ارسلان: بس کن(بغض)
نیکا: ارسلاااانن
چیشدی؟؟
ارسلان:*سرمو گذاشتم رو فرمون*
نیکا: گریه نکن خبب
ارسلان: این از تو، اونم از دیانا
نیکا: دیانا؟ مگه چیکار کرده؟؟
ارسلان: کاری نکرده فقط بلا تکلیفم
نیکا: واسه ی چیی
ارسلان: بخدا نمیدونم، اصن نمیدونم چمه
نیکا: من میدونم چته
ارسلان:؟؟؟
نیکا: میخوای پر پر شی😂
ارسلان: چی شم؟
نیکا: پر.یود دیگههه😂😂😂هورمونات ریخته به هم😂
ارسلان: برو بابا مسخره
نیکا: بخند دیگهه
ارسلان: باش... هرچی تو بخوای
میبرمت.. ولی........
نیکا:*نذاشتم ادامه حرفشو بزنه و بغلش کردم*(اردیا فن ها، غیرتی نشید، رابطهی دوستی بیش نیست🙂👍اینا هم الان تمومش میکنن،چون میدونن خودشون ناموس دارن😎😂)
نیکا: خب حالا بریم
ارسلان: هووففف.. بریم
نیکا:*خوابم میومد ولی چشم رو هم نزاشتم، سر اینکه میترسیدم این پسر باز به سرش بزنه.. چند ساعتی بود که توی راه بودیم
...................
ممد: شما کسی رو با این مشخصات ندیدید؟
پیر مرد: نه آقا
ممد: رضا عکسی چیزی از نیکا داری که نشون این آقا بدم
رضا: خب میگه ندیده!!!
ممد: این آقا میگه از صبح تاحالا اینجاس، بعدم ما فقط مشخصات دادیم، شاید از روی چهره بشناسه
رضا: هووففف باشه
•یه مین بعد•
رضا: بیا
ممد: آقا... ایشونن
اینجا اومدن؟
پیر مرد: نه پسرم
من همچین کسی رو ندیدم
متین: چیکار کنم الاااننن
پانیذ: آروم باش. پیداش میکنیم
متین: اگه پیداش نکنیم من میمیرم💔(خدانکنهه پسرمم)
ادامش رو هم یا فردا یا پس فردا میزارم
حمایتتتت
۷.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.