آنیا : اههههه ولم کن
آنیا : اههههه ولم کن
دامیان :به هر حال تا عبد که نمیتونی ازم دوری کنی
که یه دانشجو درو واز میکنه
دانشجوهه : اهههه ب بخ شید انگار مظاهم شدم
و سری درو میبنده و میره
آنیا : راحت شدی ؟«با اعصبانیت»
بعد شونه دامیانو گاز می گیره «واسه اینکه ولش کنه »و سری میره بیرون
بکی: تا الان کجا بودی دختر دنبالت بودم
خیل خوب یادت که نرفته امشب جشن داریم واسه پایان سال یادت که نره ها ؟«بعد از امتحانات سال دوم دانشگاه تموم میشه و این مهمونی یو قبل امتحانا میگیرن»
آنیا : ن نه
ذهن آنیا: کاملا یادم رفته بود
شب تو ویلا
بکی : میبینم بازم یه لباس ساده پوشیدی بیا اینجا
بکی آنیا رو میبره اوتاق لباسا و بهش یه لباس میده
بکی بگیر بپوش
«یه لباس کوتاه تا زانو که بالاش مثل تاپ میمونه»
آنیا لباسو میپوشه و میاد بیرون کل پسرا بهش خیره شده بودن «انیا تو دانشگاه با دامن نمیاد»
بکی : آها به این میگن لباس جشن
آنیا : حس عجیبی دارم من تا حالا از این لباسا نپوشیدم
دامیان :به هر حال تا عبد که نمیتونی ازم دوری کنی
که یه دانشجو درو واز میکنه
دانشجوهه : اهههه ب بخ شید انگار مظاهم شدم
و سری درو میبنده و میره
آنیا : راحت شدی ؟«با اعصبانیت»
بعد شونه دامیانو گاز می گیره «واسه اینکه ولش کنه »و سری میره بیرون
بکی: تا الان کجا بودی دختر دنبالت بودم
خیل خوب یادت که نرفته امشب جشن داریم واسه پایان سال یادت که نره ها ؟«بعد از امتحانات سال دوم دانشگاه تموم میشه و این مهمونی یو قبل امتحانا میگیرن»
آنیا : ن نه
ذهن آنیا: کاملا یادم رفته بود
شب تو ویلا
بکی : میبینم بازم یه لباس ساده پوشیدی بیا اینجا
بکی آنیا رو میبره اوتاق لباسا و بهش یه لباس میده
بکی بگیر بپوش
«یه لباس کوتاه تا زانو که بالاش مثل تاپ میمونه»
آنیا لباسو میپوشه و میاد بیرون کل پسرا بهش خیره شده بودن «انیا تو دانشگاه با دامن نمیاد»
بکی : آها به این میگن لباس جشن
آنیا : حس عجیبی دارم من تا حالا از این لباسا نپوشیدم
۲.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.