نشسته بودم بغل دست حاجی،
نشسته بودم بغل دست حاجی،
یک دفعه زد روی پایش،
از صدای نالهاش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟
مشکلی پیش اومده؟
گفت: من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم....
پدرش فوت کرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود.
فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میکشید. اینطور خودش را سرزنش میکرد...
#شهید_قاسم_سلیمانی
یک دفعه زد روی پایش،
از صدای نالهاش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟
مشکلی پیش اومده؟
گفت: من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم....
پدرش فوت کرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود.
فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میکشید. اینطور خودش را سرزنش میکرد...
#شهید_قاسم_سلیمانی
۴.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.