خب
#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²²
+خب....
_من مهمونم رو تخت دو نفره میخوابم.
+هوفففففف بخواب.
_هوی استادتما.
+خارج از مدرسه ایم یونگی جون.
یونگی به سمت تخت رفت و خودشو روش پرت کرد که گربه پرید روی تخت و یه گوشه نشست و بهش نگاه کرد. یونگی وقتی اون گربه رو دید که داره نگاش میکنه دستش رو به سمتش برد تا بگیرتش ولی گربه چنگی به دستش انداخت که باعث ایجاد خط های کوچولویی روی دستش شد.
_آییییی وحشییییی.
+انقدر دست مالیش نکن.
_بابا من دستم بهش نخورد خودش اینطوری کرد. خب خوشگله اسمتو چی بزارم؟ با اخلاق گندی که داری باید یه اسم انتخاب کنم که به ذاتت بخوره.
+کیوتچه چطوره؟
_نه... گفتم باید به ذاتش بخوره.
+به اون توجه نکن پیشی کوچولو بیا بغلم.
گربه آرم به سمت تخت جیمین رفت و روی پاش نشست ولی خب دستش بدجایی بود.
+آییییییی. اسمشو بزار منحرف.
_چطور؟
از جاش بلند شد تا به گربه ای که روی پای جیمین نشسته بود نگاه کنه.
_اوه اوه گربه میخوادت جیمینی.
جیمین آروم گربه رو از رو خودش بلند کرد و روی شکمش نشوند.
ولی گربه از جاش بلند شد و روی تن جیمین شروع کرد به راه رفتن. وقتی نزدیک صورتش شد آروم لیسی به گونه های جیمین زد و صورتشو به صورت جیمین مالوند و بعد لیسی به لب های جیمین زد که جیمین از کیوتی و بامزه بودن گربه خنده کرد و گفت.
+الحق که منحرفی... برو پیش صاحبت بچه کوچولو.
گربه رو توی دستش گرفت و روی زمین گزاشت و گربه به سمت یونگی حرکت کرد و یه گوشه کناری در حالی که دمش رو بغل کرده بود خوابید.
پامرفنجونی و شیتزو هم روی تخته دیگه ای خوابیده بودن.
جیمین از جاش بلند شد. و برق رو خاموش کرد تا بتونه بخوابه.
وقتی میخواست به سمت تختش برا شدای زنگ رو شنید. آروم در اتاق رو باز کرد تا بتونه جیهیون رو ببینه. وقتی دید جیهیون و مانسو به سمت در اتاق مانسو میرن آروم در و باز کرد و جیهیون رو صدا زد و واسش دست تکون داد. جیهیون با تعجب و سوالی نگاش میکرد و انگار داشت ازش می پرسید اینجا چه خبره؟ ما اینجا چیکار میکنیم؟ و این مرد ناشناس چرا به محض اینکه در رو باز کرد من رو محکم به آغوش کشید؟
+چیزی نیست فقط قراره یه کوچولو قافلگیر بشی.
..
.
.
. فردا صبح ساعت 10:30 دقیقه.
.
.
.
.
.
با احساس خیسی صورتش از خواب بیدار شد و با دیدن 6 چشم که دو تاش به رنگ قهوه ای و چهار چشم دیگه به رنگ مشکی بود مواجه شد. وقتی دقیق تر نگاه کرد متوحه شد که اون شیتزو و پامر فنجونی و اون گربه منحرف هستن.
+آیشششششششـ... صاحبت کو؟
گربه نگاهی به یونگی که انگار بیهوش شده بود کرد. یک لحظه حس بدی بهش دست داد پارچ بالاسر یونگی رو گرفت سه بار اسم یونگی رو صدا زد ـ
+یونگی... یونگی... یونگیی!!!
اما هیچ صدا و حرکتی نشنید.
+یا خدا... بهوش بیا.
و آب رو ریخت رو صورت یونگی که یونگی بدبخت با ترس از خواب نازنینش بیدار شد.
_یا اوستوخاتوس. چیشده.
+عه بهوشی؟
_مگه بیهوشم؟
+مرتیکه الدنگ خواب بودی؟
_جانم؟ الان به منه 28 ساله گفتی مرتیکه الدنگ؟؟؟؟
+سوال منو با جواب سوال نده!
_چیییییی؟؟؟ چیگفتیییییی؟ ببین حرفی که میخوای بزنی رو تو ذهنت مرور کن بعد بگو.
+یادم میمونه.
؟ پسراااااا بیدار شیدددد بیاید صبحانه.
+اومدیممممممممممممم(عربده)
+پاشو بریم.
.
.
.
.
&خب.... مانسو جونزززز.
؟ جونزممم؟
&دست پختت افتضاحه.
+وااا کجا به این خوبی؟؟؟
؟ ولش کن خوشگلم این پدسگ حسوده.
+دست پخت خودش از شما عن تره.
؟ ممنون بابت تعریف و تخریبت.
+خواهش میکنم.
_دلم واسه خونم تنگ شد.
+منم.
_دلت واطه خونه من تنگ شده؟
+نه خونه خودم.
؟ میخوای چیکار کنی؟ چجوری میخوای خونتو پس بگیری ازش؟
+ولش کن بابا بزار خوش باشه. زندگیشو کنه یه فکری به حال خودم میکنم.
؟ خیر داری از طرف بابات یه ارث هایی هم بهت رسیده؟
با گفتن این حرف مانسو غذا تو گلوی جیمین پرید و یونگی سریع چایی به یونگی داد تا بخوره.
؟ هویییییی نمیریـ.
+نه نه الان زنده شدم. چیشده؟
_بهت ارث رسیدهـ... چی هست حالا؟
؟ یه خونه 200،300 متری.
و این بار چایی تو گلوی یونگی پرید.
؟ چته بابا مگه قراره به تو ارث برسه؟
+خونه ایشون بزرگتره.
_اینکه آرع ولی ارث بهتر نبود.
؟ ماشین لوکس.
+هییییییی... ماشین لوکسی که میگی الان قدیمیه ولی از هیچی بهتره.
؟ نخیر... پدر گرامیت گفت که اگه من مردم یک ماشین لوکس به جیمین هدیه داده بشه از طرف من.
&اون بابای منم بود ولی بهم اهمیت نداد... خوبه حداقل داداشم یه چیزی به ارث برد.
؟ جیمین یه طورایی الان بی کس تره. تو میتونی برگردی پیش مادرت.
+مادرش راش نمیده.
_اون تو دوراهی موند و جیمین رو انتخاب کردـ
+اون خونه.. خونه ی تو هم هست. باشه؟ ما دوتا داداشیم. از یه پدریمـ جیهیون به خدا اگه الان قهر کنیاااا.
&مگه بچم؟
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²²
+خب....
_من مهمونم رو تخت دو نفره میخوابم.
+هوفففففف بخواب.
_هوی استادتما.
+خارج از مدرسه ایم یونگی جون.
یونگی به سمت تخت رفت و خودشو روش پرت کرد که گربه پرید روی تخت و یه گوشه نشست و بهش نگاه کرد. یونگی وقتی اون گربه رو دید که داره نگاش میکنه دستش رو به سمتش برد تا بگیرتش ولی گربه چنگی به دستش انداخت که باعث ایجاد خط های کوچولویی روی دستش شد.
_آییییی وحشییییی.
+انقدر دست مالیش نکن.
_بابا من دستم بهش نخورد خودش اینطوری کرد. خب خوشگله اسمتو چی بزارم؟ با اخلاق گندی که داری باید یه اسم انتخاب کنم که به ذاتت بخوره.
+کیوتچه چطوره؟
_نه... گفتم باید به ذاتش بخوره.
+به اون توجه نکن پیشی کوچولو بیا بغلم.
گربه آرم به سمت تخت جیمین رفت و روی پاش نشست ولی خب دستش بدجایی بود.
+آییییییی. اسمشو بزار منحرف.
_چطور؟
از جاش بلند شد تا به گربه ای که روی پای جیمین نشسته بود نگاه کنه.
_اوه اوه گربه میخوادت جیمینی.
جیمین آروم گربه رو از رو خودش بلند کرد و روی شکمش نشوند.
ولی گربه از جاش بلند شد و روی تن جیمین شروع کرد به راه رفتن. وقتی نزدیک صورتش شد آروم لیسی به گونه های جیمین زد و صورتشو به صورت جیمین مالوند و بعد لیسی به لب های جیمین زد که جیمین از کیوتی و بامزه بودن گربه خنده کرد و گفت.
+الحق که منحرفی... برو پیش صاحبت بچه کوچولو.
گربه رو توی دستش گرفت و روی زمین گزاشت و گربه به سمت یونگی حرکت کرد و یه گوشه کناری در حالی که دمش رو بغل کرده بود خوابید.
پامرفنجونی و شیتزو هم روی تخته دیگه ای خوابیده بودن.
جیمین از جاش بلند شد. و برق رو خاموش کرد تا بتونه بخوابه.
وقتی میخواست به سمت تختش برا شدای زنگ رو شنید. آروم در اتاق رو باز کرد تا بتونه جیهیون رو ببینه. وقتی دید جیهیون و مانسو به سمت در اتاق مانسو میرن آروم در و باز کرد و جیهیون رو صدا زد و واسش دست تکون داد. جیهیون با تعجب و سوالی نگاش میکرد و انگار داشت ازش می پرسید اینجا چه خبره؟ ما اینجا چیکار میکنیم؟ و این مرد ناشناس چرا به محض اینکه در رو باز کرد من رو محکم به آغوش کشید؟
+چیزی نیست فقط قراره یه کوچولو قافلگیر بشی.
..
.
.
. فردا صبح ساعت 10:30 دقیقه.
.
.
.
.
.
با احساس خیسی صورتش از خواب بیدار شد و با دیدن 6 چشم که دو تاش به رنگ قهوه ای و چهار چشم دیگه به رنگ مشکی بود مواجه شد. وقتی دقیق تر نگاه کرد متوحه شد که اون شیتزو و پامر فنجونی و اون گربه منحرف هستن.
+آیشششششششـ... صاحبت کو؟
گربه نگاهی به یونگی که انگار بیهوش شده بود کرد. یک لحظه حس بدی بهش دست داد پارچ بالاسر یونگی رو گرفت سه بار اسم یونگی رو صدا زد ـ
+یونگی... یونگی... یونگیی!!!
اما هیچ صدا و حرکتی نشنید.
+یا خدا... بهوش بیا.
و آب رو ریخت رو صورت یونگی که یونگی بدبخت با ترس از خواب نازنینش بیدار شد.
_یا اوستوخاتوس. چیشده.
+عه بهوشی؟
_مگه بیهوشم؟
+مرتیکه الدنگ خواب بودی؟
_جانم؟ الان به منه 28 ساله گفتی مرتیکه الدنگ؟؟؟؟
+سوال منو با جواب سوال نده!
_چیییییی؟؟؟ چیگفتیییییی؟ ببین حرفی که میخوای بزنی رو تو ذهنت مرور کن بعد بگو.
+یادم میمونه.
؟ پسراااااا بیدار شیدددد بیاید صبحانه.
+اومدیممممممممممممم(عربده)
+پاشو بریم.
.
.
.
.
&خب.... مانسو جونزززز.
؟ جونزممم؟
&دست پختت افتضاحه.
+وااا کجا به این خوبی؟؟؟
؟ ولش کن خوشگلم این پدسگ حسوده.
+دست پخت خودش از شما عن تره.
؟ ممنون بابت تعریف و تخریبت.
+خواهش میکنم.
_دلم واسه خونم تنگ شد.
+منم.
_دلت واطه خونه من تنگ شده؟
+نه خونه خودم.
؟ میخوای چیکار کنی؟ چجوری میخوای خونتو پس بگیری ازش؟
+ولش کن بابا بزار خوش باشه. زندگیشو کنه یه فکری به حال خودم میکنم.
؟ خیر داری از طرف بابات یه ارث هایی هم بهت رسیده؟
با گفتن این حرف مانسو غذا تو گلوی جیمین پرید و یونگی سریع چایی به یونگی داد تا بخوره.
؟ هویییییی نمیریـ.
+نه نه الان زنده شدم. چیشده؟
_بهت ارث رسیدهـ... چی هست حالا؟
؟ یه خونه 200،300 متری.
و این بار چایی تو گلوی یونگی پرید.
؟ چته بابا مگه قراره به تو ارث برسه؟
+خونه ایشون بزرگتره.
_اینکه آرع ولی ارث بهتر نبود.
؟ ماشین لوکس.
+هییییییی... ماشین لوکسی که میگی الان قدیمیه ولی از هیچی بهتره.
؟ نخیر... پدر گرامیت گفت که اگه من مردم یک ماشین لوکس به جیمین هدیه داده بشه از طرف من.
&اون بابای منم بود ولی بهم اهمیت نداد... خوبه حداقل داداشم یه چیزی به ارث برد.
؟ جیمین یه طورایی الان بی کس تره. تو میتونی برگردی پیش مادرت.
+مادرش راش نمیده.
_اون تو دوراهی موند و جیمین رو انتخاب کردـ
+اون خونه.. خونه ی تو هم هست. باشه؟ ما دوتا داداشیم. از یه پدریمـ جیهیون به خدا اگه الان قهر کنیاااا.
&مگه بچم؟
- ۷.۹k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط