دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهست

دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن... سلام می 

کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود... بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد... زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟ دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا...
دیدگاه ها (۶)

هم آب دادم بهشـون هم براشـون یه ملـودی آروم گذاشتم، هم گذاشت...

همان کسی باشید که واقعاً هستیداگر آنقدر خوش‌شانس باشید که چی...

یاامام رضا آمدم تا برایت بگویم رازهای بزرگ دلم را بر ضریحت د...

خوشا پروازتان با هم،بلند آوازتان با همبه یاد آرید ما را هم،د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط