یکی بود یکی نبود.مردی بود که زندگیش را با عشق و محبت پشت
یکی بود یکی نبود.مردی بود که زندگیش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود.وقتی مرد همه می گفتند به بهشت رفته است.وقتی به دروازه ی بهشت رسید، فرشته ای که باید او را به بهشت راه می داد نگاهی سرسری و سریع به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.در دوزخ کسی از ادم کارت شناسایی نمی خواهد.هر کس میتواند وارد شود.مرد وارد شد و انجا ماند.
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه ی بهشت رفت و یقه ی فرشته را گرفت:
این مرد را که فرستاده اید کار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی رسیده نشسته و به حرف مردم گوش می دهد، در چشمهایشان نگاه میکند.....به درد دلشان می رسد....حالا همه دارند در دوزخ با هم گفتگو میکنند...همدیگر را در اغوش می کشند..دوزخ جای این کارها نیست!! لطفا او را پس بگیرید!!!
نتیجه:(با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی، خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.) پایولو کوییلو
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه ی بهشت رفت و یقه ی فرشته را گرفت:
این مرد را که فرستاده اید کار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی رسیده نشسته و به حرف مردم گوش می دهد، در چشمهایشان نگاه میکند.....به درد دلشان می رسد....حالا همه دارند در دوزخ با هم گفتگو میکنند...همدیگر را در اغوش می کشند..دوزخ جای این کارها نیست!! لطفا او را پس بگیرید!!!
نتیجه:(با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی، خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.) پایولو کوییلو
۲.۶k
۱۱ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.