هاناکی

«هاناکی»
«پارت 22»




تهیونگ: یادت رفته من به خاطر اخلاق گندت باهات به هم زدم
زود باش ات و ازاد گن وگرنه کایو که نباید میکنم
یونا: چه کار میکنی؟ چیکار میتونی بکنی
تهیونگ: یونا مجبورم نکن من تورو دوست خودم میدونم
یونا: ولی من نه
تهیونگ وقتی این حرف و شنید انگار یه تیر به قلبش زدن
تهیونگ: چ...چی
یونا: واقعا فکر کردی من دوست داشتم و عاشقت بودم من فقط به خاطر اینکه بابات رییس بزرگ ترین باند مافیاییه باهات دوست شدم
تهیونگ بغض کرده بود این اولین باری بود که تهیونگ دلش میخواست گریه کنه
تهیونگ: بگیرینش
یونا: اونوقت میخوای چیکار کنی
تهیونگ: میدنت دست پردم و پدر ات و تا میتونن شکنجه ات میدن تا بمیری
یونا: چرا باید حتما ادمو زجر کش کنن ؟
تهیونگ: این یه رسم بین مافیا هاست تو میخواستی به بزرگ ترین مافیا باشی ولی نمیذونستی با کوچیک ترین اشتبا سرتو از تنت جدا میکنن
تهیونگ رفت و ات و براید استایل بغل کردو رفت جلوی یونا
تهیونگ: این اخرین باریه که بهت رحم میکنم حالام از جلوی چشمام گمشو
یونا سکوت کرده بود فکرشم نمیکرد نقشه اش شکست بخوره
تهیونگ: پس چرا نمیری هرزه عوضی
یونا: کیم تهیونگ من برمیگردم .... من برمیگردم و انتقام این تحقیر و ازت میگیرم
تهیونگ: هرکاری دلت میخواد بکن هرزه همونطور که هرشب میتونی زیر یه نفر باشی مطمئنم میتونی یه کاری بکنی که من بکشمت
تهیونگ بعد از گفنت این حرفا رفت سمت ماشین و ات و گذاشت صندلی عقب خودشم گنارش نشست به چهره خواب ات نگاه کرد تاحالا انقدر به چهره زیبای ات دقت نکرده بود به خالی که زیر لبش داشت ( مود تهکوکرا یی که میدونن😏)
تهیونگ....ات چهره زیبا و معصومی داره اولین باره بهش دقت میکنم
جین سو: تهیونگ همه نگهبانا و اون دختر یونا هم رفتن ماهم بریم؟
تهیونگ: باشه بریم
جین سو کنار ات نشست
جین سو: خواهر بیچارم معلوم نیست چی کشیده
رسیدن عمارت تهیونگ ات و برد توی اتاقش پتوشو کشید روش و رفت بیرون تا به پزک زنگ بزنه برگشت توی اتاق کنار تخت ات نشسسته بود که ات چشماشو باز کرد
تهیونگ: ات بیدار شدی
ات: اهوم
تهیونگ: خوبه
ات: ببخشد
تهیونگ: برای چی
ات: من باعث شدم رابطه تو و یونا به هم بخوره
تهیونگ:نه اینطور نیست من به خاطر رفتارای خودش باهاش به هم زدم
ات:ولی...
تهیونگ: ات من دارم جدی میگم نمخوام خودتو مقصر بدونی
ات:ب...باشه
تهیونگ: به خاطر اینکه سرت داد زدم معذرت میخوام نمیدونستم وقتی سرت داد بزنم اونطوری فرار میکنی
ات: کی اینو بهت کفته هه جین گفته
هه جین: نه من نگفتم
جین سو: من گفتم
ات: تو از کجا میدونی
جین سو با بغضی که داشت گفت
جین سو: ات واقعا منو نشناختی
ات: نه نشناختمت
هه جین: ات اون...اون جین سوعه
ات: چی ...جین سو
دیدگاه ها (۴)

«هاناکی»«پارت۲۳»ات: چی ....جین سو؟جین سو: درسته من خودمو جای...

با تاخیر تولد شوگولی مون مبارک🥳

«هاناکی» «پارت۲۱»یونا: میخوای بمیری ات: منو بکش با اینکار فق...

ادیت خودمه 😊امشب منتظر پارت بعدی باشین راستی دوست دارم نظرتو...

عشق مافیایی p۸

جیمین فیک زندگی پارت ۸۷#ویو ات بدو بدو بدو همینجوریش هم دیر ...

پارت ۱۱# حلقه_سکوت تهیونگ:😂ات : ایش بزار برم میخوام برم حما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط