هاناکی
«هاناکی»
«پارت۲۱»
یونا: میخوای بمیری
ات: منو بکش با اینکار فقط تهیونگ و بیشتر از خودت نا امید میکنی
یونا: فکر کردی تهیونگ برای من مهمه
ات: چی
یونا: کسی اونجا نیست
...: بله خانم
یونا: فقط بهش اب بدین حق نداره غذا بخوره
...: بله
یونا: نه تو حتی لیاقت اب خوردن و هم نداری کنجکاونم بدونم چقدر میتونی بدون اب و غذا دوم بیاری
««««««««««(سه روز بعد)»»»»»»»»»»»
۳ روز گذشته بود اما خبری از تهیونگ، هه جین و جین سو نبود
تهیونگ: واقعا هیچ کدوم از اعضای باند یون نگفتن که ات و دزدیدن
جین سو: اره ما همه جارو گشتیم حتی به بعضی از افراد با نفوذ باند رشوه دادیم ولی هیچ کدوم چیزی نگفتن
تهیونگ: پس فقط یونا میمونه
جین سو: تونستی ردشو بزنی
تهیونگ: من هنوز....
در همون لحظه صدای زنگ گوشی تهیونگ اومد همون شماره ناشناس بود
...: پیداش کردم
تهیونگ: کجاست
...: تو یه خونه کنار یه انبار توی همین شهره
تهیونگ: خوبه ادرس و برام بفرست
...: باشه
تهیونگ بلند شد و کت شو برداشت
تهیونگ: بریم
هه جین: کجا
تهیونگ: پیداش کردم اون توی انبار توی همین شهره
جین سو: بریم
«««««««««««‹«««««««««««««««««««««ا
یونا: میبینم که تهیونگ نیومده دنبالت شاید براش مهم نیستی
ات جوابی به یونا نداد
یونا اصلحه شو روی سر ات گذاشت
یونا: یعنی دیگه به دردم نمیخوری؟ چه هیف
ات........شاید بهم علاقه ای نداشته باشه ولی برای نجاتم میاد....... البته امیدوارم
ات سه روز بود که اب و غذا نخورده بود چهره ااش زرد شده بود و بی حال سرشو پایین انداخته بود
یونا: اون دنیا میبینمت کیم ات
همون لحظه صدای اصلحه اومد و صدای تهیونگ که داشت داد میزد
ات: میدونستم
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که تهیونگ و جین سو و هه جین وارد انبار شدن
چشم تهیونگ به ات افتاد که یونا اصلحه روی سرش گرفته بود
تهیونگ: به اندازه کا فی ازت ناامید بودم نیاز نبود بیشتر ثابت کنی
یونا:میبینم که جفت کبوتر اومد........ وای قرار نبود دوتا قمری هم همراهش باشن
ات که اینو شنید سرشو اورد بالا دید تهیونگ هه جین و لی سونگ بین که نمیدونست برادرشه برای نجاتش اومدن
ات سرشو بالا اورد و لبخند زد
ات: تهیونگ......
و سیاهی مطلق
تهیونگ: ا....ات
جین سو: چه بلایی سر خواهرم اوردی
یونا با لحن تمسخر گفت
یونا: خواهرت......هه پس این هرزه برادرم داره
هه جین: اه همش یه مگس داره کنار گوشم ویز ویز میکنه خیلیم گندست
یونا: تو الان به من گفت مگس؟
هه جین: نه نکنه تو خودتو مگس میدونی
یونا: دختره ی...
تهیونگ: بسه ....چوی یونا ات بده به ما
یونا: بزارم بره....... مسخرست اون باعث شد منو تو رابطه مون به هم بخوره اون باید بمیره
تهیونگ: یادت رفته من به خاطر اخلاق گندت باهات به هم زدم
«پارت۲۱»
یونا: میخوای بمیری
ات: منو بکش با اینکار فقط تهیونگ و بیشتر از خودت نا امید میکنی
یونا: فکر کردی تهیونگ برای من مهمه
ات: چی
یونا: کسی اونجا نیست
...: بله خانم
یونا: فقط بهش اب بدین حق نداره غذا بخوره
...: بله
یونا: نه تو حتی لیاقت اب خوردن و هم نداری کنجکاونم بدونم چقدر میتونی بدون اب و غذا دوم بیاری
««««««««««(سه روز بعد)»»»»»»»»»»»
۳ روز گذشته بود اما خبری از تهیونگ، هه جین و جین سو نبود
تهیونگ: واقعا هیچ کدوم از اعضای باند یون نگفتن که ات و دزدیدن
جین سو: اره ما همه جارو گشتیم حتی به بعضی از افراد با نفوذ باند رشوه دادیم ولی هیچ کدوم چیزی نگفتن
تهیونگ: پس فقط یونا میمونه
جین سو: تونستی ردشو بزنی
تهیونگ: من هنوز....
در همون لحظه صدای زنگ گوشی تهیونگ اومد همون شماره ناشناس بود
...: پیداش کردم
تهیونگ: کجاست
...: تو یه خونه کنار یه انبار توی همین شهره
تهیونگ: خوبه ادرس و برام بفرست
...: باشه
تهیونگ بلند شد و کت شو برداشت
تهیونگ: بریم
هه جین: کجا
تهیونگ: پیداش کردم اون توی انبار توی همین شهره
جین سو: بریم
«««««««««««‹«««««««««««««««««««««ا
یونا: میبینم که تهیونگ نیومده دنبالت شاید براش مهم نیستی
ات جوابی به یونا نداد
یونا اصلحه شو روی سر ات گذاشت
یونا: یعنی دیگه به دردم نمیخوری؟ چه هیف
ات........شاید بهم علاقه ای نداشته باشه ولی برای نجاتم میاد....... البته امیدوارم
ات سه روز بود که اب و غذا نخورده بود چهره ااش زرد شده بود و بی حال سرشو پایین انداخته بود
یونا: اون دنیا میبینمت کیم ات
همون لحظه صدای اصلحه اومد و صدای تهیونگ که داشت داد میزد
ات: میدونستم
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که تهیونگ و جین سو و هه جین وارد انبار شدن
چشم تهیونگ به ات افتاد که یونا اصلحه روی سرش گرفته بود
تهیونگ: به اندازه کا فی ازت ناامید بودم نیاز نبود بیشتر ثابت کنی
یونا:میبینم که جفت کبوتر اومد........ وای قرار نبود دوتا قمری هم همراهش باشن
ات که اینو شنید سرشو اورد بالا دید تهیونگ هه جین و لی سونگ بین که نمیدونست برادرشه برای نجاتش اومدن
ات سرشو بالا اورد و لبخند زد
ات: تهیونگ......
و سیاهی مطلق
تهیونگ: ا....ات
جین سو: چه بلایی سر خواهرم اوردی
یونا با لحن تمسخر گفت
یونا: خواهرت......هه پس این هرزه برادرم داره
هه جین: اه همش یه مگس داره کنار گوشم ویز ویز میکنه خیلیم گندست
یونا: تو الان به من گفت مگس؟
هه جین: نه نکنه تو خودتو مگس میدونی
یونا: دختره ی...
تهیونگ: بسه ....چوی یونا ات بده به ما
یونا: بزارم بره....... مسخرست اون باعث شد منو تو رابطه مون به هم بخوره اون باید بمیره
تهیونگ: یادت رفته من به خاطر اخلاق گندت باهات به هم زدم
- ۴.۹k
- ۱۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط