فیک ۱ یک شب دان بی تازه آمده بود به این مدرسه که
فیک ۱ یک شب دان بی تازه آمده بود به این مدرسه که توی راه یهو کوک تهیونگ کوک برگش گفت بیا بالا با هم بریم و دان بی اهمیت نداد و داشت می رفت تهیونگ گفت:کری و بعد گفت به کوک که داداش برو کر دان بی گفت باشه الان میام تو ماشین در باز کرد امد تو ماشین و بعد کوک تهیونگ به هم نگاه کردن و بعد دان بی سر شون به هم زد و بعد از ماشین پیاد شد و گفت دیگه از این غلطا نکنید و به مدرسه رفت یونا رو دید و گفت یونا منم دان بی و بعد یونا پرید تو بقل گفت خیلی خوشحالم که تو آنجایی کوک یهو با تهیونگ وارد شد و همه زانو زدن بعد یونا گفت که تو هم زانو بزن گفتم نه نمی زنم بعد گفت بیا دیگه بعد از اینکه بگم به یونا که کوک گفت تو چرا زانو نمی زنی گفتم دلیلی نمی بینم که زانو بزنم بعد یهو لبشو گذاشت رو لبم بعد زود زدم تو گوشش بعد رفتم زود تو کلاس کوک داشت می گفت که کسی حق ندار به این دختر نزدیک شه بعد زنگ مدرسه خورد و همه رفتن تو کلاس یونا گفت دختر تو چه شانسی داری منم با اعصبانیت گفتم که چی که این مردک منو بوس کرد یونا گفت باشه بابا باهت حرف نمی زنم که راحت باشی . (^-^)/ بچهها ببخشید اگه کم نوشتم☆ミ و یه خبر جدید اگه عکس شخصیت ها رو خواستید ۵ لاک و ۳ کامنت ⚡️🧸
۱.۲k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.