یک نور سفید در تاریکی
یک نور سفید در تاریکی
پارت دوم
و منو به عنوان یکی از اعضای گروه پذیرفتن بعد جیمین گفت: خودتو معرفی کن من.
گفتم: من جینا هستم و نوزده سالم.
بعد اعضا گفتن خوشبختیم.
بعد نامجون ازم پرسید خانوادت کجان؟
من تو چشمام اشک جمع شود. و نزدیک بود از نگه داشتن گریم منفجر شم وقتی بچها منو تو اون حال دیدن متوجه شدن که من دیگه پدر و مادر ندارم بعد جونکوک بحث عوض کرد من یکم آروم شده بودم بعد خدمتکارا شام اوردن شام خوردیم و بچها رفتن وقتی خواستیم بخابیم جونکوک گفت: رو تخت میخابی یا جای دیگه
من گفتم فرقی نداره
جونکوک گفت باشه
و بعد فهمیدم که جام تو اتاق پیشه جونکوک بعد وقت خواب شد
وقتی خوابیدم تو ذهن من فکر های ــــــــ میگذشت فردا صبح وقتی به سلامتی پاشدم جونکوک سر میز صبحونه نشسته بود منم رفتم سر میز نشستم بعد جونکوک گفت: خیلی میخوابی
من تو اون حال که داشتم خجالت میکشیدم جوابش دادم
بعد جونکوک گفت: پاشو حاضر شو داریم میریم بیرون
من گفتم کجا
جونکوک گفت حاضر شو میریم میفهمی
بعد من حاضر شدم جونکوک منو به خرید برد و کلی خرید کردیم وقتی امدیم خونه جونکوک بهم گفت....
💋💋💋
پارت دوم
و منو به عنوان یکی از اعضای گروه پذیرفتن بعد جیمین گفت: خودتو معرفی کن من.
گفتم: من جینا هستم و نوزده سالم.
بعد اعضا گفتن خوشبختیم.
بعد نامجون ازم پرسید خانوادت کجان؟
من تو چشمام اشک جمع شود. و نزدیک بود از نگه داشتن گریم منفجر شم وقتی بچها منو تو اون حال دیدن متوجه شدن که من دیگه پدر و مادر ندارم بعد جونکوک بحث عوض کرد من یکم آروم شده بودم بعد خدمتکارا شام اوردن شام خوردیم و بچها رفتن وقتی خواستیم بخابیم جونکوک گفت: رو تخت میخابی یا جای دیگه
من گفتم فرقی نداره
جونکوک گفت باشه
و بعد فهمیدم که جام تو اتاق پیشه جونکوک بعد وقت خواب شد
وقتی خوابیدم تو ذهن من فکر های ــــــــ میگذشت فردا صبح وقتی به سلامتی پاشدم جونکوک سر میز صبحونه نشسته بود منم رفتم سر میز نشستم بعد جونکوک گفت: خیلی میخوابی
من تو اون حال که داشتم خجالت میکشیدم جوابش دادم
بعد جونکوک گفت: پاشو حاضر شو داریم میریم بیرون
من گفتم کجا
جونکوک گفت حاضر شو میریم میفهمی
بعد من حاضر شدم جونکوک منو به خرید برد و کلی خرید کردیم وقتی امدیم خونه جونکوک بهم گفت....
💋💋💋
- ۱.۷k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط