پارت ۱۹
پارت ۱۹
#تهیونگ
جویی: مگه میشه خوب نباشم ! خوب خوبم ! راستی کاری نداشتی امروز!! ببخش همش درگیر من بودی ! ببخش ناراحتت کردم ! اولش که هیون ووک بود توی بیمارستان کنارم حالم خوب بود ولی وقتی رفتم خونه احساس ضعف شدید میکردم !!
من: هی..ون ووک ؟؟!!
جویی: اره استاد دانشگاهم توی پاریس بود !! خیلی براش احترام قائلم !! پروازش رو به خاطر من از دست داد !!
درسته !! اونم جویی رو دوست داره !! وگرنه اگه حسی نداشت هیچ وقت اینکار رو نمی کرد!!! یکمی عصبی شدم ولی خودمو کنترل کردم ... به هر حال نمیزارم اون مال کسی بشه اون مال خودمه و تحت هیچ شرایط ازش دل نمیکنم ! می دونم اونم در آخر عاشق من میشه !! نمیتونستم ولش کنم با اون حالش ...
من: پیشت میمونم جویی !! تو هنوز حالت خوب نشده !
جویی: تهیونگا !! من خوبم فردا میام کمپانی و میبینی خوب شدم
وایی باورم نمیشد این همون جوییه!!!! خون گرم شده بود چه چیزی عوض شده ؟! چرا رفتار هاش گرم شده ؟!
من: جویی چ...چرا دیگه سرد رفتار نمیکنی ؟!
جویی: چی !!! 🙁
من: تو قبلا خیلی سرد رفتار میکردی اما الان احساس میکنم گرم شدی !! چه طوری یه شبیه درست شدی ؟!
یکمی فکر کرد و بعدش یه لبخند دیوونه کننده روی لباش اومد و منو بغل کرد
جویی: میدونم چرا اینطوری شدم ! به خاطر تو بوده !!!
من: چ...چی !!!؟؟؟ به خاطر من ؟! چرا به خاطر من ؟!
جویی: اول از همه تو بودی منو نجات دادی یادت رفته ؟!! تو بهم خون دادی تا من زنده بمونم ! اینا همش به خاطر توعه ! خصلت و خوی تو به من هم سرایت کرده !!
من: آااااه !!!! واقعا اینطوری بوده !؟ ... خب در هر صورت خوشحالم که حالت بهتر شده ! من پیشت میمونم تو برو بخواب
یهو دیدم که منو برعکس کرد و هول میداد سمت در...
من: یاااا... یااااا ج..جویی چی کار میکنی !؟ من نمیرم !
جویی: باید بری !! برو استراحت کن و منو دیوونه نکن !!
من: اخه ....!!!
جویی: هووف!!! وااای تهیونگ بروووو 😡😤
من: ب..ب...بباشه!!! آروم باش !! میرم فقط ! فقط مراقب خودت باش ... فردا مراقب باش چه طوری رانندگی میکنی ! ا..اصلا خودم میام دنبالت ! باشه؟! خودم میام !!
جویی: تهیونگ !!! من پدرم خیلی پول داره!! بهش میگم یه ماشین شخصی با یه راننده برام بفرسته !! خب حالا راضی شدی؟! یادت رفته تو یه آیدولی!!! نباید اینجا باشی ! نگران نباش ! برو دیگه !
راضی شدم ! خب اگه اینکار رو میکنه که دیگه هیچ ! خداحافظی کردم و میخواستم برم سمت خونه ام که یادم افتاد وسایلم توی کمپانی جا مونده ! به خاطر همین راه افتادم سمت کمپانی! سرم گیج میرفت و سنگین بود ! رفتم توی اتاقم و وسایلم رو داشتم جم میکردم که یکی در اتاقم رو زد ....
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#تهیونگ
جویی: مگه میشه خوب نباشم ! خوب خوبم ! راستی کاری نداشتی امروز!! ببخش همش درگیر من بودی ! ببخش ناراحتت کردم ! اولش که هیون ووک بود توی بیمارستان کنارم حالم خوب بود ولی وقتی رفتم خونه احساس ضعف شدید میکردم !!
من: هی..ون ووک ؟؟!!
جویی: اره استاد دانشگاهم توی پاریس بود !! خیلی براش احترام قائلم !! پروازش رو به خاطر من از دست داد !!
درسته !! اونم جویی رو دوست داره !! وگرنه اگه حسی نداشت هیچ وقت اینکار رو نمی کرد!!! یکمی عصبی شدم ولی خودمو کنترل کردم ... به هر حال نمیزارم اون مال کسی بشه اون مال خودمه و تحت هیچ شرایط ازش دل نمیکنم ! می دونم اونم در آخر عاشق من میشه !! نمیتونستم ولش کنم با اون حالش ...
من: پیشت میمونم جویی !! تو هنوز حالت خوب نشده !
جویی: تهیونگا !! من خوبم فردا میام کمپانی و میبینی خوب شدم
وایی باورم نمیشد این همون جوییه!!!! خون گرم شده بود چه چیزی عوض شده ؟! چرا رفتار هاش گرم شده ؟!
من: جویی چ...چرا دیگه سرد رفتار نمیکنی ؟!
جویی: چی !!! 🙁
من: تو قبلا خیلی سرد رفتار میکردی اما الان احساس میکنم گرم شدی !! چه طوری یه شبیه درست شدی ؟!
یکمی فکر کرد و بعدش یه لبخند دیوونه کننده روی لباش اومد و منو بغل کرد
جویی: میدونم چرا اینطوری شدم ! به خاطر تو بوده !!!
من: چ...چی !!!؟؟؟ به خاطر من ؟! چرا به خاطر من ؟!
جویی: اول از همه تو بودی منو نجات دادی یادت رفته ؟!! تو بهم خون دادی تا من زنده بمونم ! اینا همش به خاطر توعه ! خصلت و خوی تو به من هم سرایت کرده !!
من: آااااه !!!! واقعا اینطوری بوده !؟ ... خب در هر صورت خوشحالم که حالت بهتر شده ! من پیشت میمونم تو برو بخواب
یهو دیدم که منو برعکس کرد و هول میداد سمت در...
من: یاااا... یااااا ج..جویی چی کار میکنی !؟ من نمیرم !
جویی: باید بری !! برو استراحت کن و منو دیوونه نکن !!
من: اخه ....!!!
جویی: هووف!!! وااای تهیونگ بروووو 😡😤
من: ب..ب...بباشه!!! آروم باش !! میرم فقط ! فقط مراقب خودت باش ... فردا مراقب باش چه طوری رانندگی میکنی ! ا..اصلا خودم میام دنبالت ! باشه؟! خودم میام !!
جویی: تهیونگ !!! من پدرم خیلی پول داره!! بهش میگم یه ماشین شخصی با یه راننده برام بفرسته !! خب حالا راضی شدی؟! یادت رفته تو یه آیدولی!!! نباید اینجا باشی ! نگران نباش ! برو دیگه !
راضی شدم ! خب اگه اینکار رو میکنه که دیگه هیچ ! خداحافظی کردم و میخواستم برم سمت خونه ام که یادم افتاد وسایلم توی کمپانی جا مونده ! به خاطر همین راه افتادم سمت کمپانی! سرم گیج میرفت و سنگین بود ! رفتم توی اتاقم و وسایلم رو داشتم جم میکردم که یکی در اتاقم رو زد ....
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۲۵.۳k
۱۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.