تو از مساحت پیراهنم بزرگتری...
مگر چه ریختهای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصهها فراموشم
تو از مساحت #پیراهن م بزرگتری
ببین نیامده سر رفتهای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام... نمینوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشهی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ....
شعر از: سعید بیابانکی
#عاشقانه
که عقل و دین شده چون قصهها فراموشم
تو از مساحت #پیراهن م بزرگتری
ببین نیامده سر رفتهای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام... نمینوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشهی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ....
شعر از: سعید بیابانکی
#عاشقانه
۵.۵k
۲۱ مرداد ۱۳۹۹