انکحتُ عشق را و تمام بهار را

انکحتُ… عشق را و تمام بهار را
 زوّجتُ… سیب را و درخت انار را
متّعتُ… خوشه‌ خوشه رطب‌های تازه را
گیلاس‌های آتشی آب‌دار را

هذا موکّلی غزلم دف گرفت، گفت:
تو هم گرفته‌ای به وکالت سه‌تار را؟
یک جلد آیه ‌آیه ­ی قرآن! تو سوره‌ای
چشمت «قیامت» است! بخوان «انفطار» را

یک آئینه به گردن من هست دست توست،
دستی که پاک می‌کند از آن غبار را
یک جفت شمعدان؟! نه عزیزم! دو چشم توست
که بردریده پرده شب‌های تار را

مهریّه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمزمه آبشار را
ده شرطِ ضمنِ… ده؟! نه! بگویید صد! هزار!
با بوسه مُهر می‌کنم آن صدهزار را

لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرایط دیوانه‌وار را

شعر از: سیامک بهرام پور
دیدگاه ها (۱۱)

گیسو به هم مریز إذا الشمسُ کوّرت

سلام سر به زیر من

تو از مساحت پیراهنم بزرگتری...

اول روضه می‌رسد از راه قد بلند است و پرده‌ها کوتاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط