🎀 ❄ ️
🎀 ❄ ️
رازیست،کز نگاهت، میل گذر ندارم
از سرزمین چشمت،قصد سفر ندارم
چاهی نهفته داری،بر چال گونه هایت
از سرنوشت یوسف،ترس و حذر ندارم
افشانده ای به هرسو،آن گیسوان وحشی
آهسته شانه باید ، قصد خطر ندارم
شهد و عسل فراوان جاریست از لبانت
افتاده قند خونم ،قدری شکر ندارم!
باریده برف گویا بر گردن بلورین
از این همه سفیدی اما، ثمر ندارم
سرد است بی تو روحم،لرزان شده وجودم
آغوش گرم بگشا بر تن سپر ندارم
رازیست،کز نگاهت، میل گذر ندارم
از سرزمین چشمت،قصد سفر ندارم
چاهی نهفته داری،بر چال گونه هایت
از سرنوشت یوسف،ترس و حذر ندارم
افشانده ای به هرسو،آن گیسوان وحشی
آهسته شانه باید ، قصد خطر ندارم
شهد و عسل فراوان جاریست از لبانت
افتاده قند خونم ،قدری شکر ندارم!
باریده برف گویا بر گردن بلورین
از این همه سفیدی اما، ثمر ندارم
سرد است بی تو روحم،لرزان شده وجودم
آغوش گرم بگشا بر تن سپر ندارم
۱۹۴
۱۱ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.