روزی معلم سر کلاس به یکی از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو

روزی معلم سر کلاس به یکی از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.
بچه زد زیر گریه و گفت : نمی توانم آقا معلم!
معلم پرسید: چرا؟
بچه پاسخ داد: آقا! پدرم این صفحه را از کتابم پاره کرده.
معلم بر آشفت و جویا شد : به چه دلیل؟
پسره با لحنی لرزان گفت : آقا معلم! پدرم چوپان است. از خواندن این درس سخت خشمگین شد و رو به من گفت :

من و پدرم و پدر بزرگم و بسیاری از پیامبران چوپان بودیم و هیچ پیامبری دروغگو نبوده است. اما یک نفر در ده ما پیدا شد و گفت به من رای بدهید تا برای شما مدرسه بسازم، خانه بهداشت درست کنم ، جاده کشی کنم به روستا وبه بچه هایتان شغل ایجاد کنم.

ما هم باور کردیم و به او رای دادیم و آقا شد نماینده مجلس و به هیچیک از حرف هایش هم عمل نکرد و جواب سلاممان را هم نمی دهد.
به معلمت بگو این صفحه را پاره کردم تا به جای چوپان درغگو درس جدید : " نماینده دروغگو " را تدریس کند.
کم کم باید حواسمون به وعده ها باشد
94/10/22ساعت0:01
دیدگاه ها (۵۷)

سه داستان کوتاه زیبا روزی روستاییان تصمیم گرفتند برای بارش ...

شاه کلیدجوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی(ره) آمد و گفت سه...

؟ حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت...

شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را کند، زیرش به ب...

#pain #P⁵حرف با باز شدن در باز شد و از ترس حرفم نصفه مونداقا...

ᴇɴᴇʀɢʏ ᴅʀɪɴᴋ 🌸ʜɪ ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛɪᴇs ɪ ᴍɪss ʏᴏᴜ •̩̩̩̩ᯅ•̩̩̩ 💔بآنٔوِ ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط