از دست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست
از دست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست ، مرا مشغله ای نیست
دیری ست که از خانه خرابان جهانم
برسقف فروریخته ام چلچله ای نیست
درحسرت دیدار تو ، آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
بگذشته ام از خویش... ولی از تو گذشتن
مرزی ست که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
سرگشته ترین کشتی دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست
من سلسله جنبان سر عاشق خویشم
بر زندگی ام سایه ای از سلسله ای نیست
یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست ، مرا مشغله ای نیست
دیری ست که از خانه خرابان جهانم
برسقف فروریخته ام چلچله ای نیست
درحسرت دیدار تو ، آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
بگذشته ام از خویش... ولی از تو گذشتن
مرزی ست که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
سرگشته ترین کشتی دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست
من سلسله جنبان سر عاشق خویشم
بر زندگی ام سایه ای از سلسله ای نیست
یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست
۸۹۴
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.