✍️خاطره | سبقت به سوی بهشت...🏃
✍️خاطره | سبقت به سوی بهشت...🏃
(قسمت۱/۲)
دو سال و نیم در دانشکده افسری اصفهان در دوره کاردانی با آقا #ابراهیم_عشریه در یک گروهان بودیم و یک ساختمان سه طبقه که ۵ آسایشگاه داشت که هر کلاس در یک آسایشگاه بودند و آسایشگاه ما جدای از هم بود.
من و ابراهیم همکلاسی نبودیم اما در یک ساختمان بودیم و میشدیم هم گروهانی .
بعدازظهرها و خارج از ساعات کلاسی تعدادی از بچه ها به ورزش میرفتیم که کاملا اختیاری بود .
من تکواندو میرفتم و ابراهیم جودو . ساعت تمرین ما یکی بود و سالن ورزشی ما هم کنار هم بود در طول مدت دو سال بارها میشد که مسیر ۲ کیلومتری ساختمان گروهان تا باشگاه ورزشی را با چند نفر دیگر از بچه ها هم قدم می شدیم و در مسیر با هم صحبت می کردیم و این بر صمیمیت ما اضافه می کرد .
هر چند وقت یکبار ابراهیم وسط تمرین جودو به سالن کناری می آمد و از من میخواست که به سالن جودو برم و تمرینات کششی پا را برای جودو کاران انجام بدهم تا پاهایشان از آن حالت خشکی دربیاد و انعطاف پاهایشان بیشتر بشه .( تکواندوکارها به دلیل تمرینات کششی و تخصصی پاهای نرم تری دارند)
این نگاه ابراهیم هم ریشه در دقت بالای وی در ورزش داشت هم بدن چغر جودو و هم بدن منعطف تکواندو را با هم میخواست.
اینها را گفتم که به یک نتیجه برسیم که من و ابراهیم ورزشکار بودیم و در دوی امدادی هم جزء افراد پیشرو بودیم؛ در اردیبهشت ماه سال ۸۰ کاروان دوی امدادی از اصفهان تا مرقد مطهر امام شکل گرفت و کسانی که ثبت نام کرده بودند به مدت یکماه می بایست تمرینات سخت دویدن را همه روزه انجام بدهند تا در صورت قبولی و حضور در تمرین بتوانند در خردادماه در قالب این کاروان به تهران برسند. ما هم شرکت کردیم و راهی شدیم .
اما ۱۵ سال پس از فارغ التحصیلی یک شب خواب تمرین دو امدادی را دیدم که بسیار طاقت فرسا بود و از درب دانشکده غدیر به سمت گروهان که سربالایی بود در حال دویدن بودیم همگی نفس زنان و خسته بودیم معلوم بود که چند کیلومتر بیرون دانشکده را پیموده بودیم و تازه رسیده بودیم به درب دانشکده و افتاده بودیم توی سربالایی.
ابراهیم از پشت سر اومد به من رسید و خیلی سرحال یک نگاهی به من کرد و سبقت گرفت و رد شد و خودش را به ابتدای صف رساند؛ من هر چقدر سعی کردم که خودم را بهش برسونم نشد.
آبروی ورزشی من در خطر بود! غیرت ورزشی داشتم؛ باید بهش میرسیدم؛ اما پاهایم قدرت نداشت و باید آرام می دویدم..
ادامه دارد... https://wisgoon.com/pin/56121479/
👈 فرم ثبت و ارسال خاطرات شما
https://aref-e-mojahed.ir/?page_id=1049
•┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈•
#عارفان_مجاهد #مدافع_حرم
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
🔗 | @arefanemojahed
(قسمت۱/۲)
دو سال و نیم در دانشکده افسری اصفهان در دوره کاردانی با آقا #ابراهیم_عشریه در یک گروهان بودیم و یک ساختمان سه طبقه که ۵ آسایشگاه داشت که هر کلاس در یک آسایشگاه بودند و آسایشگاه ما جدای از هم بود.
من و ابراهیم همکلاسی نبودیم اما در یک ساختمان بودیم و میشدیم هم گروهانی .
بعدازظهرها و خارج از ساعات کلاسی تعدادی از بچه ها به ورزش میرفتیم که کاملا اختیاری بود .
من تکواندو میرفتم و ابراهیم جودو . ساعت تمرین ما یکی بود و سالن ورزشی ما هم کنار هم بود در طول مدت دو سال بارها میشد که مسیر ۲ کیلومتری ساختمان گروهان تا باشگاه ورزشی را با چند نفر دیگر از بچه ها هم قدم می شدیم و در مسیر با هم صحبت می کردیم و این بر صمیمیت ما اضافه می کرد .
هر چند وقت یکبار ابراهیم وسط تمرین جودو به سالن کناری می آمد و از من میخواست که به سالن جودو برم و تمرینات کششی پا را برای جودو کاران انجام بدهم تا پاهایشان از آن حالت خشکی دربیاد و انعطاف پاهایشان بیشتر بشه .( تکواندوکارها به دلیل تمرینات کششی و تخصصی پاهای نرم تری دارند)
این نگاه ابراهیم هم ریشه در دقت بالای وی در ورزش داشت هم بدن چغر جودو و هم بدن منعطف تکواندو را با هم میخواست.
اینها را گفتم که به یک نتیجه برسیم که من و ابراهیم ورزشکار بودیم و در دوی امدادی هم جزء افراد پیشرو بودیم؛ در اردیبهشت ماه سال ۸۰ کاروان دوی امدادی از اصفهان تا مرقد مطهر امام شکل گرفت و کسانی که ثبت نام کرده بودند به مدت یکماه می بایست تمرینات سخت دویدن را همه روزه انجام بدهند تا در صورت قبولی و حضور در تمرین بتوانند در خردادماه در قالب این کاروان به تهران برسند. ما هم شرکت کردیم و راهی شدیم .
اما ۱۵ سال پس از فارغ التحصیلی یک شب خواب تمرین دو امدادی را دیدم که بسیار طاقت فرسا بود و از درب دانشکده غدیر به سمت گروهان که سربالایی بود در حال دویدن بودیم همگی نفس زنان و خسته بودیم معلوم بود که چند کیلومتر بیرون دانشکده را پیموده بودیم و تازه رسیده بودیم به درب دانشکده و افتاده بودیم توی سربالایی.
ابراهیم از پشت سر اومد به من رسید و خیلی سرحال یک نگاهی به من کرد و سبقت گرفت و رد شد و خودش را به ابتدای صف رساند؛ من هر چقدر سعی کردم که خودم را بهش برسونم نشد.
آبروی ورزشی من در خطر بود! غیرت ورزشی داشتم؛ باید بهش میرسیدم؛ اما پاهایم قدرت نداشت و باید آرام می دویدم..
ادامه دارد... https://wisgoon.com/pin/56121479/
👈 فرم ثبت و ارسال خاطرات شما
https://aref-e-mojahed.ir/?page_id=1049
•┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈•
#عارفان_مجاهد #مدافع_حرم
#شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
🔗 | @arefanemojahed
۱.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.