گفتا که بیاموز به من شعر بگویم

گفتا که بیاموز به من شعر بگویم
تا باز شود چون تو از این بغض، گلویم

گفتم که تو استاد منی، مسخره ام کرد
انگار نفهمیده که من شاعر از اویم!!
دیدگاه ها (۱)

در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیستگاه یک دنیافقط با یک نف...

تنهاییطعمِ خاک می دهدخاکی که از غبار رفتنبر دهانت می نشیندتن...

حیف نیست بهار؛از سر اتفاق بغلتد در دستمآن وقت تو نباشی!؟

با چای تو باشدسر صبحی چه شود ، عشق.....!آغوشِ تو وگرمیِ یک ج...

رمان بغلی من پارت ۶۴دیانا: اوه اوه این چرا درو باز کرد ارسلا...

یک شب از کوچه ی معشوق گذر خواهم کرد… دزدکی باز به آن خانه نظ...

در این هوای بغض آلودیادت خواهم کرددر این افکار تو خالیتو را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط