رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۶۴
دیانا: اوه اوه این چرا درو باز کرد
ارسلان: متعجب پرسیدم چرا خیسی
دیانا: سعی کردم با دست هامو قایم شدن تو تاریکی لباسامو که جذب بدنم شده رو نزارم ببینه ناراحت گفتم یاشار خیسم کرد و بهم گفت لنگه ظهره
ارسلان: راستش دروغ نگم هم خندم گرفته بود هم دلم برای لحنش رفت زدم زیره خنده
دیانا: وای دیانا مرض داری با اون لحن حرف میزنی خودتو جمع کن انگار که چیزی
نفهمیده باشم گفتم برا چی میخندی
ارسلان :یاشار که خوابیده
دیانا: اما اون منو خیس
پارت ۶۴
دیانا: اوه اوه این چرا درو باز کرد
ارسلان: متعجب پرسیدم چرا خیسی
دیانا: سعی کردم با دست هامو قایم شدن تو تاریکی لباسامو که جذب بدنم شده رو نزارم ببینه ناراحت گفتم یاشار خیسم کرد و بهم گفت لنگه ظهره
ارسلان: راستش دروغ نگم هم خندم گرفته بود هم دلم برای لحنش رفت زدم زیره خنده
دیانا: وای دیانا مرض داری با اون لحن حرف میزنی خودتو جمع کن انگار که چیزی
نفهمیده باشم گفتم برا چی میخندی
ارسلان :یاشار که خوابیده
دیانا: اما اون منو خیس
- ۴.۱k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط