فرشته نبود. بال هم نداشت. رویین تن نبود و پیکرپولادی نداش
فرشته نبود. بال هم نداشت. رویینتن نبود و پیکرپولادی نداشت. مادرش الههای افسانهای نبود و پدرش نیم خدایی اسطورهای.اوانسان بود. انسان. و همینجا زندگی میکرد. روی همین زمین و زیر همینآسمان...
شبها همین ستارهها را میدید و صبحها همین خورشید را. انسانبود، راه میرفت و نفس میکشید. میخوابید و بلند میشد. گرسنه میشد و غذامیخورد. غمگین میشد و شاد میشد. میجنگید و پیروز میشد. زخم هم برمیداشت. شکست هم میخورد. مثل من، مثل تو، مثل همه.
***
فرشته نبود، بال همنداشت. انسان بود. با همین وسوسهها. با همین دردها و رنجها. با همینتنهاییها و غربتها. با همین تردیدها و تلخیها. انسان بود. ساده مردی اُمی. نه تاجی و نه تختی. نه سربازانی تا بن دندان مسلح و نه قصر و بارویی سربه فلک کشیده.
آزارش به هیچ کس نرسید و جوری نکرد و هیچ از آنهانخواست و جز راستی نگفت. اما او را تاب نمیآوردند. رنجش میدادند و آزارشمیرساندند. دروغگویش میخواندند. شعبدهباز و شاعرش میگفتند.
و به خدعه وبه نیرنگ پشت به پشت هم میدادند و کمر به نابودیاش میبستند. اما مگر اوچه کرده بود؟ جز آن که گفته بود، خدا یکی است و از پس این جهان، جهاندیگری است و آدمیان در گرو کرده خویشند. مگر چه کرده بود؟ جز آن که راهرا، راه رستگاری را نشانشان داده بود.
اما تابش را نمیآوردند. زیرا کهبت بودند، بتساز، بت شیفته، بت انگار و بت کردار.
***
فرشته نبود. بال هم نداشت. و معجزهاش این نبود که ماه را شکافت. معجزهاش این نبود کهبه آسمان رفت. معجزهاش این بود که از آسمان به زمین برگشت. او که بامعراجش تا تهته آسمان رفته بود میتوانست برنگردد، میتوانست. اما برگشت. بازهم روی همین خاک و باز هم میان همین مردم.
***
و زمین هنوز بهعشق گامهای اوست که میچرخد.
و بهار هنوز به بوی اوست که سبز میشود.
و خورشید هنوز به نور اوست که میتابد.
به یاد آن انسان، انسانی کهفرشته نبود و بال هم نداشت. #عرفان_نظرآهاری #عید_مبعث #ماه_رجب #پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه_وآله
شبها همین ستارهها را میدید و صبحها همین خورشید را. انسانبود، راه میرفت و نفس میکشید. میخوابید و بلند میشد. گرسنه میشد و غذامیخورد. غمگین میشد و شاد میشد. میجنگید و پیروز میشد. زخم هم برمیداشت. شکست هم میخورد. مثل من، مثل تو، مثل همه.
***
فرشته نبود، بال همنداشت. انسان بود. با همین وسوسهها. با همین دردها و رنجها. با همینتنهاییها و غربتها. با همین تردیدها و تلخیها. انسان بود. ساده مردی اُمی. نه تاجی و نه تختی. نه سربازانی تا بن دندان مسلح و نه قصر و بارویی سربه فلک کشیده.
آزارش به هیچ کس نرسید و جوری نکرد و هیچ از آنهانخواست و جز راستی نگفت. اما او را تاب نمیآوردند. رنجش میدادند و آزارشمیرساندند. دروغگویش میخواندند. شعبدهباز و شاعرش میگفتند.
و به خدعه وبه نیرنگ پشت به پشت هم میدادند و کمر به نابودیاش میبستند. اما مگر اوچه کرده بود؟ جز آن که گفته بود، خدا یکی است و از پس این جهان، جهاندیگری است و آدمیان در گرو کرده خویشند. مگر چه کرده بود؟ جز آن که راهرا، راه رستگاری را نشانشان داده بود.
اما تابش را نمیآوردند. زیرا کهبت بودند، بتساز، بت شیفته، بت انگار و بت کردار.
***
فرشته نبود. بال هم نداشت. و معجزهاش این نبود که ماه را شکافت. معجزهاش این نبود کهبه آسمان رفت. معجزهاش این بود که از آسمان به زمین برگشت. او که بامعراجش تا تهته آسمان رفته بود میتوانست برنگردد، میتوانست. اما برگشت. بازهم روی همین خاک و باز هم میان همین مردم.
***
و زمین هنوز بهعشق گامهای اوست که میچرخد.
و بهار هنوز به بوی اوست که سبز میشود.
و خورشید هنوز به نور اوست که میتابد.
به یاد آن انسان، انسانی کهفرشته نبود و بال هم نداشت. #عرفان_نظرآهاری #عید_مبعث #ماه_رجب #پیامبر_اکرم_صلی_الله_علیه_وآله
۱۲.۷k
۰۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.