سلطنت بی پایان پارت ۹
سلطنت بی پایان پارت ۹
ول کن تهیونگ گفت بس کن جیسونگ قرار خوش بگذرونیم گفت خفه میشه نمی خوام صداتو بشنوم وقتی رسیدم به طبقه اول تهیونگ درو باز کرد گفتم اتاقم کجاس تهیونگ گفت اینجا فقط یه دونه اتاق هست که مال منو توعه گفتم مزخرف نگو من با تو نمی خوابم تهیونگ گفت چرا می خوابی خوبشم می خوابی یا دلت می خواد نونهیا جونت مثل پرد مادرش بره اون دنیا گفتم باهاش کاری نداشته باشه عوضی اشغال تهیونگ گفت نه نه اگه باهام بد رفتاری کنی یا به حرفام گوش ندی نمیذارم دیگه نونهیا رو ببینی نشستم تو مبل گریه کردم تهیونگ گفت من میرم حموم گفت باشه 😢 تهیونگ رفت حموم من سریع رفتم سراغ در در خواستم باز کنم باز نشود قفلش کرد بود تهیونگ آمد پشت سرم گفت جای تشریف میبری خانم دستا پامو گم کردم گفتم نه مگه حموم نبودی تهیونگ گفت آره آمدم یه چیزیمو بردارم ببرم از زیر دستش آمد بیرون گفتم باشه بعد رفتم اتاق دستمو تو جیبم کردم دیدم گوشیم نیست آمدم بیرون مبلغ گشتم همه جارو گشتم اما موبایلم نبود تهیونگ وقتی از حموم در آمد گفتم گوشیم کوش تهیونگ گفت آه رفت سر جیب کوتش یه موبایل جدید گرفته بود اود گفت بیا اینم موبایلت گفتم این موبایل من نیست من گوشی خودمو می خوام تهیونگ گفت این گوشیها اونو انداختم دور گفتم مگه تو کیمی که منی که گوشیمو انداختی دور تهیونگ گفت من همه چی توهم زندگی توهم و همسرتو
شوهرت فهمیدی یا بفهمونم گفتم تو خیلی پستی ازت بدم میاد رفتم تو اتاق درو محکم بستم تهیونگ خیلی اعصبانی شده بود که روی مبل نشست زنگ زد به جیمین گفت یه کمی از نونهیا پذیرای کنید بعد بهم از پذیرای فیلم بگی جیمین گفت چشم همین الان پذیرای رو شروع میکنیم تهیونگ آمد تو اتاق من تو تخت خوابیده بود پتو رو هم کشیده بودم رو تهیونگ آمد کنارم دراز کشید دستشو گذاشت دور کمرم که پتو رو کشیدم پایین دستشو از کمرم پرداشتم و پتو رو روم کشیدم گفتم حق نداری بهم دست بزنی تهیونگ گفت نمیذاری خوب خودت خواستی منو از روی پتو بغل کرد و از چام برداشت گذاشت روی خودش گفت الان خوبه آنقدر محکم فشارم میداد که داشتم له میشدم
صبح که شد دیدم تهیونگ نیست گفتم خدارو شکر خابم صدای پختوپز پز میاد از اتاق آمدم بیرون تهیونگ گفت بیدار شدی بیب گفتم نمی تونی آروم بپزی تهیونگ گفت زود بیا بخور تا سرد نشوده ر
ول کن تهیونگ گفت بس کن جیسونگ قرار خوش بگذرونیم گفت خفه میشه نمی خوام صداتو بشنوم وقتی رسیدم به طبقه اول تهیونگ درو باز کرد گفتم اتاقم کجاس تهیونگ گفت اینجا فقط یه دونه اتاق هست که مال منو توعه گفتم مزخرف نگو من با تو نمی خوابم تهیونگ گفت چرا می خوابی خوبشم می خوابی یا دلت می خواد نونهیا جونت مثل پرد مادرش بره اون دنیا گفتم باهاش کاری نداشته باشه عوضی اشغال تهیونگ گفت نه نه اگه باهام بد رفتاری کنی یا به حرفام گوش ندی نمیذارم دیگه نونهیا رو ببینی نشستم تو مبل گریه کردم تهیونگ گفت من میرم حموم گفت باشه 😢 تهیونگ رفت حموم من سریع رفتم سراغ در در خواستم باز کنم باز نشود قفلش کرد بود تهیونگ آمد پشت سرم گفت جای تشریف میبری خانم دستا پامو گم کردم گفتم نه مگه حموم نبودی تهیونگ گفت آره آمدم یه چیزیمو بردارم ببرم از زیر دستش آمد بیرون گفتم باشه بعد رفتم اتاق دستمو تو جیبم کردم دیدم گوشیم نیست آمدم بیرون مبلغ گشتم همه جارو گشتم اما موبایلم نبود تهیونگ وقتی از حموم در آمد گفتم گوشیم کوش تهیونگ گفت آه رفت سر جیب کوتش یه موبایل جدید گرفته بود اود گفت بیا اینم موبایلت گفتم این موبایل من نیست من گوشی خودمو می خوام تهیونگ گفت این گوشیها اونو انداختم دور گفتم مگه تو کیمی که منی که گوشیمو انداختی دور تهیونگ گفت من همه چی توهم زندگی توهم و همسرتو
شوهرت فهمیدی یا بفهمونم گفتم تو خیلی پستی ازت بدم میاد رفتم تو اتاق درو محکم بستم تهیونگ خیلی اعصبانی شده بود که روی مبل نشست زنگ زد به جیمین گفت یه کمی از نونهیا پذیرای کنید بعد بهم از پذیرای فیلم بگی جیمین گفت چشم همین الان پذیرای رو شروع میکنیم تهیونگ آمد تو اتاق من تو تخت خوابیده بود پتو رو هم کشیده بودم رو تهیونگ آمد کنارم دراز کشید دستشو گذاشت دور کمرم که پتو رو کشیدم پایین دستشو از کمرم پرداشتم و پتو رو روم کشیدم گفتم حق نداری بهم دست بزنی تهیونگ گفت نمیذاری خوب خودت خواستی منو از روی پتو بغل کرد و از چام برداشت گذاشت روی خودش گفت الان خوبه آنقدر محکم فشارم میداد که داشتم له میشدم
صبح که شد دیدم تهیونگ نیست گفتم خدارو شکر خابم صدای پختوپز پز میاد از اتاق آمدم بیرون تهیونگ گفت بیدار شدی بیب گفتم نمی تونی آروم بپزی تهیونگ گفت زود بیا بخور تا سرد نشوده ر
۹.۴k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.