هر روزی که وعده ی دیدار تو را دارم

هر روزی که وعده ی دیدار تو را دارم،
قلبم آنقدر به پنجره ی سینه ام میکوبد
که بیم آن دارم تمام اهالی خانه را
از ساعت عشقمان باخبر سازد..
گونه هایم آنقدر سرخ میشود
که لبانم جلویش رنگ میبازد...
تو را که میبینم،
دست و پایم را گم میکنم،
تمام حرفهایی که برای تو در ذهن داشتم
همگی تا پشت لبانم می آید و
من برای اینکه وقت از دست نرود،
تمام آن حرفها را با بوسه ای بر لبانت می نشانم...
پنجره ی این سینه شکست..
حال فریاد میزنم...دوستت دارم...
دیدگاه ها (۳)

دلم یک جای دنج میخواهد...یک جایی که فقط خودم باشم و خدای خود...

من آدم ساده و مهربانی بودمآنقدر مهربان که اگر کل این دنیا را...

چــــــﮧ رســــــم جـــــالـبـــــــــے اســت . . .مـحــبــت...

دست خودم اگر بوددستت را می گرفتممی بردمت جایی که دست هیچکس ب...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

غرور اسلیترینی (فصل 2)P4

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط