نفسم گرفته امشب ز مرور خاطراتم

نفسم گرفته امشب ز مرور خاطراتم
منم و نگاه حافظ، من و شاخ بی نباتم

قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم
همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم

عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب
که اجل نشسته با من سر چشمه حیاتم

من و یک جزیره خالی و سفینه خیالم
که مگر مرا ببیند ؟ که مگر دهد نجاتم ؟

به مزار خود نشستم و دو دیده شمع روشن
مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم

همه آتشم و دودم، همه شعرم و سرودم
که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم




@D_F
دیدگاه ها (۱)

ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ؟؟؟؟ﻣﻦﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﻓﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻡﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ؟؟؟؟ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ...

دلتنگیواژه ای بی معناستوقتی تودر لحظه هایم نفس می کشیو از د...

️من ازپشت شبهای بی خاطرهمن ازپشت زندان غم آمدممن از آرزوهای ...

نقره داغحال و روز یکمرد عاشق استمرد عاشقی که فکر می‌کردچون ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط