مادری میگفت

مادری میگفت:

زود بزرگ نشو مادر.
کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !

زود بزرگ نشو فرزندم
قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو

آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست
هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی .
الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز!
همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر.

آرام آرام پیش برو
آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.

آن سوی سن و سال خبری نیست .
کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک میشویم ، بزرگ که شدی از نگاه دلقک ها گریه ات می گیرد می دانم .

عشق من کودک بمان دنیا بزرگت میکند
دیدگاه ها (۵)

یه نفر گفت:‏«چون من تونستم خوب هضمش کنمو باهاش کنار بیام به...

ما فقط دوست معمولی بودیموقتی اولین بار توی سرازیری ولیعصر قر...

[ پامیشه میره کنارِ پنجره میگه میخوام هَوام عوض شه فکر کرده ...

وقتی کسی ناگهانی وارد زندگیت می شه ،باید همیشه آماده باشی تا...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

سر زمین باشکوه نگهبان آتش پارت ۱

ازدواج از روی اجبار۲ p11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط