پارت

꧁پارت ۳۱꧂
ایری یومه رو کشون کشون میبره وسط جنگل
ایری: "خب ببین اسونه عزیزم چوب هارو بغل میکنی و همون مسیری که اومدیمو برمیگردی🥰"
یومه: "ایریییی نمیتونم! من اولین بارمه اومدم!.. ایری؟! "
ایری چوب و شاخه به بغل از صحنه خارج میشود دینگ دینگ دینگگگ
یومه نفس عمیقی میکشه و چوب هارو برمیداره... ولی به حالتی عجیب بدون اینکه گم بشه همون راهو برمیگرده، چند بار اینکارو انجام میده و اون متوجه میشه که ادرس رو بلد بوده ولی چرا؟ اون که اولین بارش هست که اومده...
کم کم هوا رو به تاریک شدن میکنه، چادر ها با نظم و به درستی باز شدن، و معلما اتیش درست کردند و آش پختن و بعضی از دانش آموزا مسئول نماینده پخش ش به بچه‌ها بودن، بچه‌ها صف بسته بودند برای گرفتن یه کاسه آش و اینکه به جز مدرسه اون‌ها از طرف یک مدرسه دیگه هم دانش آموزان به این دانش آموزای مدرسه قاطی شده بود و جمعیت تقریباً دو برابر بود...و داخل صف اش تقریبا نوبت یومه شده بود، اما دو تا پسر سال بالایی یومه رو هول میدن به عقب و جاشو می‌گیرن
یومه: "هی چیکار میکنی؟ جای منه! "
اره یومه هیچوقت از حقوق خودش دفاع نمیکرد... ولی دیچه تغییر کرده!
یومه سال بالایی هارو که جاشو گرفته بودن رو با شونش هل میده تا جاشو پس بگیره
سال بالایی۱:"هوی دختر هرزه! گمشو! "
سال بالایی دوم هم به شونه یومه میرنه و یومه رو به چند قدم دور تر پرتاب میکنه
وقتی یومه به عقب تلو تلپ میخوره سال بالایی ها بهش میخندن، اما ناگهان هوتوکه پشت سال بالایی ها ظاهر میشه و در ثانیه مشتی به صورت سال بالایی دوم میزنه جوری که روی زمین پرتاب بشه و صورتش خونی بشه
هوتوکه: "زور گویی؟ اونم به یومه؟ دنده هاتو بشکنم که اخرین بارت باشه؟ هوم؟ "
هوتوکه از این کلمات وحشتناک در جملش استفاده کرد... تا به حال هیچکس نمیتونه باور کنه که هوتوکه اروم و مهربون کسی رو اینجور بزنه!
کاگتوکی هم پشت هوتوکه ظاهر میشه و به شونش با پوزخندی تاریک تکیه میده
کاگتوکی:"واوووو~ عجب مشتی به به عالی بود هوتوکه... ولی فک نمیکنی این کمه؟ "
سال بالایی ۱:"ها لعنت_"
قبل از اینکه جمله رو کامل به زبون بیاره کاگتوکی با لگدی به فکش اون رو به زمین پرتاب میکنه
ایری هم پشتشون ظاهر میشه با لبخندی تاریک بر لب
ایری: "داشتم میگفتم... چیزی به اسم خشونت... "
درحالی که دست سال بالایی ۲ رو لگد مالی میکنه حرف میزنه
ایری: "وجود نداره...!...مگه نه یومه؟ "
یومه هم کنار اونا وایمیسه و چهار نفره لبخندی تاریک از بالا به سال بالایی ها نگاه میکنند، و یومه لگدی به سر سال بالایی ۲ میزنه
یومه: "درسته... چیزی به اسم خشونت در ما نیست...! ~"
دو سال بالایی هق هق کنان و لنگان لنگان فرار میکنند
نماینده ای که مسئول صف بود: "هوی! چرا اینجا دعوا راه انداختید؟! "
کاگتوکی با حاله سیاه و تهدید امیز بهش نزدیک میشه و در گوشش زمزمه میکنه
کاگتوکی: "بهتر نیست که موقع برگشتن به سرعت بی مسئولیت رو به پدرم(مدیر) خبر بدم...؟!اینکه گذاشتی دو تا سال بالایی از یه مدرسه دیگه داخل صف ما راه دادی؟...هوم؟ "
نماینده ای که مسئول صف بود: "اه ن-نه نیازی نیست... ام... من.. منو ببخشید... "
و بچها به روال عادی برگشتن و هرکدوم یک کاسه اش در دست دور اتیش ها نشستن و مشغول به خورد هستن، هوا تاریک و ستاره ها کم کم نمایان میشن نسیمی هرزگاهی میوزید ولی سرد نبود
یومه، کاگتوکی، ایری، هوتوکه هم کنار هم دور اتیش با چند نفر دیگه نشسته بودن و اش میخودن
یومه در ذهنش: "تا به حال انقدر حس نکردم که خفن هستم... یعنی ما... الان دوستامو دارم که پشتمن... با اینکه خیلی وقته دارمشون... بازم... بازم... حس گرمی و شادی شعله وردی در قلبم حس میکنم... فقط میخوام همیشه همینجور بمونه...! "
یه دختری یه پیشنهادی میده که بعد از شام همگی دور هم جمع بشن و جرعت حقیقت بازی کنن(ببخشید دیگه انتظار بازی خارجکی داشتید؟)
لیلیا (همون دختره پارت ۲۴) بطری رو میچرخونه و طرف پرسش به سمت خودش میفته و سمت جواب به سمت هوتوکه
لیلیا:"خب خب جرعت یا حقیقت؟ "
هوتوکه لحظه ای مکث میکنه
هوتوکه: "خب ام... حقیقت "
لیلیا در ذهنش:"عالیه! حالا میتونم کاری کنم نقصش رو خودش لو بده! هاهاااا"
لیلیا: "بزرگترین ترست؟ "
هوتوکه لحضه ای چشماشو میبنده و بازش میکنه
هوتوکه: "بزرگترین ترس من... "
(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۰)

پارت بعدی بح بحه

ارت/اوسی/کیمی/نقاشی دیجیتال

میخواستم بگم زندم... خب بکیرتون🎀

چهارشنبه سوزیتون مبارک

disney twisted-wonderland /disney twisted-wonderland oc/ my oc

مقاله کی مدیا درمورد پخش برنامه ?Are You Sure از جیمین و جون...

سایه های سبز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط